جدول جو
جدول جو

معنی دزک - جستجوی لغت در جدول جو

دزک
دز کوچک، قلعۀ کوچک
تصویری از دزک
تصویر دزک
فرهنگ فارسی عمید
دزک
دستارچه، دستمال، درک، برای مثال ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری / لب را به سر دزک بکن پاک ز می (رودکی - لغت نامه - دزک)
تصویری از دزک
تصویر دزک
فرهنگ فارسی عمید
دزک
(دَ)
دستار را گویند که مندیل و رومال است و بعضی دستارچه را گفته اند که دستمال و روپاک باشد. (برهان). دستار و دستارچه. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری
لب را به سر دزک بکن پاک ز می.
رودکی.
رجوع به دز به معنی آستین و یادداشت مرحوم دهخدا در بارۀ این شعر رودکی در آنجا شود، هر چیز پوشیده و پنهان. ولی وقتی در آخر کلمه درآید مانند حمام دزک، و آن بردن عروس است به حمام قبل از شروع به جشن و سور و بعد از آن روزی که شب زفاف است در ظاهر برند و هر هفت کرده آرایند، و کلیددزک و آن کلیدی است که یک دندانه دارد برآن پنبه گذارند و یکی یکی دندانه های قوفه (هر چیز بر آمده، و قوفۀ در قفلی است از چوب که بدان در محکم شود) را بالابرند و در را گشایند. (لغت محلی شوشتر - خطی)
شاگرد مطبخی وطفلی را که در مطبخ نشیند تا طعام از آن خورد. و به این معنی بزک هم آمده. (لغت محلی شوشتر - خطی)
لغت نامه دهخدا
دزک
(دِ زَ)
در لارجاک مازندران دزک نام قلعه ای بوده که صاحب تاریخ مازندران گفته که فریدون در آن ده دزک که قصبۀ آن ناحیه است متولد شده پس از چندی فرانک مادرش او را به حدود سواته کوه به قریه ای موسوم به شلاب برده توقف کرد پس از چندی به ده لپور آمد درآنجا پرروش یافت و بزرگ شد. (از آنندراج ذیل دز)
لغت نامه دهخدا
دزک
(دِ زَ)
مصغر دز. دز کوچک. قلعۀ کوچک. (ازانجمن آرا) (از آنندراج). قلعه و حصار کوچک. (ناظم الاطباء) : در زیر این قلعه دزکی است کوچک محکم استاک گویند آنرا. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 158)
لغت نامه دهخدا
دزک
(دِ زِ)
شهرکی است (به ماوراءالنهر) . اندر وی آب روان است و به نزدیکی او جایی است مرسمنده خوانند، و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آن روز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 111)
لغت نامه دهخدا
دزک
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
تصویری از دزک
تصویر دزک
فرهنگ لغت هوشیار
دزک
((دِ زَ))
دز کوچک، قلعه کوچک
تصویری از دزک
تصویر دزک
فرهنگ فارسی معین
دزک
((دَ زَ))
دستارچه، دستمال
تصویری از دزک
تصویر دزک
فرهنگ فارسی معین
دزک
روستایی در میان رود نور، روستایی در کجور، در باور، به دینان موجودی زنده است و سرمای زمستان زمان مرگ.، دیگ کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ)
شیدابازی، و آن کسی است که با زنان متفرقه سر و کار داشته باشد. دزکشی. (از لغت محلی شوشتر - خطی)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ دَ)
دهی است از دهستان جیگران (گرمسیر ولدبیگی) بخش ثلاث، شهرستان کرمانشاهان. واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری سرقلعه و کنار راه فرعی سر پل زهاب به ازگله، با 175تن سکنه. آب آن از چشمه است و زمستانها در حدود 200 طایفۀ قلخانی گودان برای تعلیف احشام و زراعت حدود این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است از دهستان بیرگان بخش اردل، شهرستان شهرکرد. واقع در 48هزارگزی شمال باختری اردل، با 124 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش ایوانکی، شهرستان دماوند. واقع در 3 هزارگزی شمال ایوانکی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقع در 36هزارگزی شمال غربی بروجن و 15 هزارگزی راه شلمزار به شهر کرد، با 1671 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. واقع در 30هزارگزی شمال بندرعباس و سر راه مالرو ایسین به فین، با 402 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان سراوان استان بلوچستان و سیستان که مشهور به داورپناه شده است. رجوع به داورپناه و دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. واقع در 6 هزارگزی خاور سرباز و کنار راه مالرو سرباز به زابلی، با 125 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است از دهستان رستم، بخش فهلیان و ممسنی، شهرستان کازرون. واقع در 11هزارگزی شمال غربی فهلیان و کنار راه شوسۀ کازرون به بهبهان، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان، شهرستان اهواز. واقع در 37هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 6هزارگزی خاور راه شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در اصطلاح عامیانه در محاکم و مظالم، فروختن چیزی را که قبلاً فروخته یا هبه کرده یا وقف کرده بوده است. ملکی وقف یا موهوب یا متصالح یا فروخته به دیگری را دوباره فروختن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ)
بلوک کوچکی است از سردسیرات فارس. درازی آن از قریۀ بوگر تا قریۀچرکس دو فرسنگ و پهنای آن از قریۀ کوفته تا قریۀ رئیسان مسافت کمی است. در تابستان هوایی سرد دارد که در بیشتر شبها آبهای کم ایستاده یخ بندد و در سه ماه از سال زمینش از برف پوشیده است. قصبۀ بلوک ’چرکس’ است و آن نام ایلی از بلاد شمالی آذربایجان است و گویا اهل این قریه را از ایل چرکس که اکنون از توابع ممالک روم است آورده در این ده توطن داده اند و اهالی آن هنوز با چشم کبود و موی زرد و سفیدی بدن باقی هستند. این بلوک مشتمل بر شش ده آباد است. (از فارسنامۀ ناصری). نام یکی از دهستانهای دوازده گانه بخش مرکزی شهرستان آباده و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال ارتفاعات آب سیاه، از باختر کوههای شهر و سیاه، از جنوب ارتفاعات کمهر و کاکان، از خاور دهستان آسپاس. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع و یکی از شعب رود کر بنام رود خانه سفید در باختر سده وارد دهستان شده با رود خانه اوجان تلاقی و بعد از گذشتن از تنگ براق با رود خانه دزکرد و خارستان یکی شده به دهستان کام فیروز میرود. هوای دهستان معتدل مایل به سردسیری است و آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه های فوق و چشمه های متعدد تأمین میشود و زمین آن کوهستانی است. این دهستان از 14 آبادی تشکیل شده، نفوس آن در حدود 4500 تن میباشد و قرای مهم آن عبارتند از: قلعۀ حاجی بهروز رئیسان، چرکس، سده، خسرو شیرین و قلعه بوگر. ’طایفه های گله زن اوغری، صفی خانی، بوگر، فارسیمدان، آردکپان قتلوکه جملگی از ایل قشقائی می باشند در این دهستان ییلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ / کِ)
به معنای دزکاری است. (از لغت محلی شوشتر - خطی). رجوع به دزکاری شود
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ)
گوسفندکشی را گویند که قصابان بی خبر مستأجر کشند و به مردم فروشند، یا آنچه مستأجر از ایشان می گیرد به او ندهند. (لغت محلی شوشتر - خطی) ، کنایه از طبیبی که تازه روی کار آمده و بی وقوف در گوشه و کنار معالجۀ مرض کند. (لغت محلی شوشتر - خطی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کوه دزکوه، کوهی است در ده فرسخ بیشتر میانه شمال و مغرب قصبۀ ده دشت کوه کیلویه در فارس. وسعت این کوه از نیم فرسخ بگذرد و به اندازۀ نیم سنگ آسیاب گردان آب از چشمۀ شیرین و گوارا دارد و جنگلی از درخت بلوط برفراز این قله است. (از فارسنامۀ ناصری). و رجوع به جغرافی غرب ایران ص 129 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده کوچکی است از دهستان بهمئی گرمسیر، بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 28هزارگزی شمال باختری لک لک مرکز دهستان و 18 هزارگزی راه شوسۀ سلطان آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
فرهنگ لغت هوشیار
غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد
تصویر دزد
سارق، کسی که میدزدد
فرهنگ لغت هوشیار
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسک
تصویر دسک
رشته و ریسمان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد
تصویر دزد
سارق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزک
تصویر گزک
نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در حوزه ی لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی