جدول جو
جدول جو

معنی دزبن - جستجوی لغت در جدول جو

دزبن
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در روی کوهی در کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزبن
تصویر رزبن
درخت انگور، تاک، مو، کرم، رز
نهال رز
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بِ)
شدیدالزبن. (اقرب الموارد). شدید الدفع. (متن اللغه) (المعجم الوسیط) (محیط المحیط) (البستان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
ناحیه. (اقرب الموارد). ناحیه و کرانه. (منتهی الارب). بمعنی ناحیه و سوی است. (شرح قاموس) ، جامه ای که بر قطع خانه باشد مانند حجله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جامه ای که به اندازۀ خانه ببرند چون حجله. (متن اللغه) (تاج العروس) (منتخب اللغات). جامه ای است پاره پاره سنجیده شده به اجزای خانه مثل حجله که خانه ای است از عروس که به اندازۀ او است فرشهای او. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(زُ بُن ن)
شدیدالزبن. (متن اللغه) (اقرب الموارد). سخت دورکننده به لگد و بزانو زدن است. (شرح قاموس) (محیط المحیط) (البستان). شدیدالدفع. (المعجم الوسیط). سخت راننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
از نامهای عرب است و همچنین زبان و زابن. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 283)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
حاجت. گویند: ’اخذ زبنه من المال’، گرفت مقدار حاجت خود را از مال. (منتهی الارب). حاجت. (متن اللغه). بمعنی حاجت و نیاز است. گفته میشود که اخذ زبنه من المال، یعنی گرفت حاجت و نیاز خود را. (شرح قاموس). اخذت زبنی من الطعام، یعنی گرفتم مقدار حاجت خود را از طعام. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آغل گوسپندان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
گوشه. ’حل زبنا من قومه’، یعنی بگوشه ای افتاد از قوم خود گوئی از محل اقامت قوم خود دور افتاد. زبن بدین معنی تنها بصورت حال یا ظرف بکار میرود. (از لسان العرب) (البستان). ’حل فلان زبنا عن قومه’، کسی را گویند که از خانه های قوم خود دور افتاده باشد. ’یعنی خانه ای دور از خانه های آنان برگزیده باشد’. (از جمهره ج 1 ص 283). جانب (طرف) و بدین معنی تنها بصورت ظرف یا حال بکار میرود. (متن اللغه) ، ناحیه. بدین معنی نیز تنها بصورت حال یا ظرف است. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فرقه ای از عشیرۀ عامر. رشته ای از غفل که طایفه ای هستند از طوقه از بنی صخر یکی از عشایر بادیۀ شرقی اردن. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضا کحاله)
نام بطنی است از نفافشۀ عزیز که شعبه ای از شمر طوقه اند. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحاله)
نام یک شعبه است از آل صبیح از قبیلۀ خالد ساکن در کنار خلیج فارس. و ادالمقطع در شمال این قبیله وناحیه بیاض در جنوب، و تا منطقۀ صمان در طرف غرب آن است. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحاله)
لغت نامه دهخدا
(یَ بُ)
ثمام. عرف. درخت یز. (یادداشت مؤلف) : ضغبوس، شاخ یزبن. جلیله، یک یزبن. امصوخه، برگ و شاخ یزبن. (منتهی الارب). و رجوع به یز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بُ)
درخت رز. نهال رز. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کوتوال. (یادداشت مرحوم دهخدا). دژبان. قلعه دار:
همانگه سوی دزبان کس فرستاد
که بختم دوش درخواب آگهی داد.
(ویس و رامین).
بدیدی دز از دز فرودآمدی
به دزبان بر از وی درود آمدی.
نظامی.
دزبانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده.
نظامی (لیلی و مجنون ص 196).
و رجوع به دژبان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بُ)
نام محلی است در 47هزارگزی چالوس به تهران که یک دستگاه ساختمان سلطنتی در آنجا بناشده و فعلاً مهمانخانه است. سکنۀ دائم همان کارگران مهمانخانه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
قریه ای است در پنج فرسنگی مرو (درست کلمه دبزند است). رجوع به دبزند شود. (معجم البلدان). دبزان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ)
بندر و شهری است از اتحادیۀ افریقای جنوبی، دارای 430900 تن سکنه. مرکز معادن زغال سنگ و استخراج آن و فلزکاری است. نام قدیم آن پرت ناتال بوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزبان
تصویر دزبان
قلعه بان، دژبان
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه، پارچه بریده راندن، سپوختن، زدن، فروش سر درختی خانه تنگ جای تنگ، خانه دور افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبن
تصویر دبن
کنام آغل کاز کازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزبن
تصویر رزبن
درخت رز نهال رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزبن
تصویر رزبن
((رَ. بُ))
درخت رز، نهال رز
فرهنگ فارسی معین
بچپان، فروکن، پرکن
فرهنگ گویش مازندرانی
مواظبت، مراقبت، در قید و بند بودن، دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
چپاندن، گذاشتن درپوش ظروف، فرو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کوهستان شرق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بی قرار کردن مرغان به هنگام تخم گذاری
فرهنگ گویش مازندرانی