جدول جو
جدول جو

معنی دریاگوشی - جستجوی لغت در جدول جو

دریاگوشی
صدف، گوشی ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریانوش
تصویر دریانوش
کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ)
مهره و صدف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ تَ / تِ)
دریغگو. دریغگوینده. سوکوار. افسوس گوی. دریغگوی. اداکننده لفظ دریغ در مقام تحسر و تأسف بر چیزی از دست رفته، نوحه سرای. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثیه سرای:
همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی.
نظامی (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ بَ تَ / تِ)
دریانوشنده. دریاکش. کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. و رجوع به دریا کش شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ گَ)
عمل دریاگر. ملاحی. کشتیبانی. (ناظم الاطباء) :
از که دریاگری آموخت خیال تومگر
رهنمایش شده این اشک چو پروین من است.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دری گو. دری گوینده. گوینده به زبان دری. کسی که به زبان دری تکلم کند. متکلم به دری. که به دری سخن گوید. شاعری که به زبان دری شعر سراید. و رجوع به دری شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ وَ)
دریافش. دریاکردار. همانند دریا. بحرسان.
- دست دریاوش، کف بخشنده و کریم: امیر ارغون در راه دست دریاوش چون یاران نیسان گشاده گردانید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به درگوش. بیخ گوشی. زیرگوشی، سخنی که آهسته و به نرمی، نزدیک گوش کسی گفته شود. پیچ پیچ. پچ پچ.
- درگوشی گفتن، نجوی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در گوشی
تصویر در گوشی
پچ پچ کردن زیر گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگوشی
تصویر درگوشی
زیر گوشی، بیخ گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
پچ پچ، زمزمه، زیرگوشی، نجوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی قارچ سمی
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته صحبت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی