چهار طرف در خانه، چهارچوبه که در را میان آن کار می گذارند، چهارچوب در، برای مثال درواز و دریواس فرو گشت و برآمد / بیم است که یک بار فرود آید دیوار (رودکی - لغت نامه - دریواس)
چهار طرف در خانه، چهارچوبه که در را میان آن کار می گذارند، چهارچوب در، برای مِثال درواز و دریواس فرو گشت و برآمد / بیم است که یک بار فرود آید دیوار (رودکی - لغت نامه - دریواس)
نام حاکم همدان که پادشاه بابل گردید و به داریوش موسوم است. (انجمن آرا) (آنندراج). صورت شکستۀ کلمه داریوش است و آنچه صاحب انجمن آرا درباره او نوشته صحیح نمی نماید. رجوع به داریوش شود
نام حاکم همدان که پادشاه بابل گردید و به داریوش موسوم است. (انجمن آرا) (آنندراج). صورت شکستۀ کلمه داریوش است و آنچه صاحب انجمن آرا درباره او نوشته صحیح نمی نماید. رجوع به داریوش شود
گدا و درویش و مسکین. (برهان). درویش. (جهانگیری). تبدیل زای است به شین، به معنی گدا و محتاج. (انجمن آرا) (آنندراج). درویش و مسکین و فقیر و درویش متدین. (ناظم الاطباء) : ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هرآنکه بود دریوش. (ویس و رامین). نبید با دولب او به رنگ بود خجل چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش. لامعی گرگانی. زین خانه الفنج وزین معدن کوشش برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش. ناصرخسرو. کیمیای زر دریوش کف راد تو است مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش. سوزنی. کارزاری نشود با تو به میدان نبرد مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش شود از کوشش تومرد دلاور بد دل شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش. سوزنی. به توانگر دلی و کف جواد نخوهی ماند در جهان دریوش. سوزنی (از جهانگیری)
گدا و درویش و مسکین. (برهان). درویش. (جهانگیری). تبدیل زای است به شین، به معنی گدا و محتاج. (انجمن آرا) (آنندراج). درویش و مسکین و فقیر و درویش متدین. (ناظم الاطباء) : ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هرآنکه بود دریوش. (ویس و رامین). نبید با دولب او به رنگ بود خجل چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش. لامعی گرگانی. زین خانه الفنج وزین معدن کوشش برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش. ناصرخسرو. کیمیای زر دریوش کف راد تو است مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش. سوزنی. کارزاری نشود با تو به میدان نبرد مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش شود از کوشش تومرد دلاور بد دل شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش. سوزنی. به توانگر دلی و کف جواد نخوهی ماند در جهان دریوش. سوزنی (از جهانگیری)
دریاکشنده دریانوش. که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن، کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان). کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. (انجمن آرا). کنایه از شرابخواره که بدیر مست شود و این مقابل تنک شراب است. (آنندراج) : در صف دریاکشان بزم صبوحی جام چو کشتی کش خرام برآمد. خاقانی. همه دریا کش و چون دریا سرمست همه طبع با می چو صدف با گهر آمیخته اند. خاقانی. دریاکشان کوه جگر بادۀ به کف کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند. خاقانی. بس زر رخسار کان دریاکشان سیم کش بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند. خاقانی. به انصاف دریاکشانند کآنجا ز جور نهنگ عنا می گریزم. خاقانی. کو ساقی دریاکشان کو ساغر دریانشان کز عکس آن گوهرفشان بینی صدف سان صبح را. خاقانی. تشنگانی که ز جان سیر شدند از می عشق دل دریاکش سرمست چودریا بینند. خاقانی. بهر دریاکشان بزم صبوح کشتی زرنگار بندد صبح. خاقانی. ساقی دریاکشان آخر کجاست ساغر کشتی نشان آخر کجاست. خاقانی. پیش دریاکشی چو خاقانی یاد شه گیر و کشتی زرکش. خاقانی. یک گوش ماهیی بده ازمی که حاضرند دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه. خاقانی. در مجلس وصالت دریا کشند مستان چون دور خسرو آید می در سبو نماند. میرخسرو (آنندراج). شوق دریاکش و در شیشۀ کم ظرف فلک آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود. صائب (از آنندراج). برنیارد سرمه دان دریاکشان را از خمار دیدۀ آهو چه تسکین دل مجنون دهد. صائب (از آنندراج)
دریاکشنده دریانوش. که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن، کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان). کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. (انجمن آرا). کنایه از شرابخواره که بدیر مست شود و این مقابل تنک شراب است. (آنندراج) : در صف دریاکشان بزم صبوحی جام چو کشتی کش خرام برآمد. خاقانی. همه دریا کش و چون دریا سرمست همه طبع با می چو صدف با گهر آمیخته اند. خاقانی. دریاکشان کوه جگر بادۀ به کف کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند. خاقانی. بس زر رخسار کان دریاکشان سیم کش بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند. خاقانی. به انصاف دریاکشانند کآنجا ز جور نهنگ عنا می گریزم. خاقانی. کو ساقی دریاکشان کو ساغر دریانشان کز عکس آن گوهرفشان بینی صدف سان صبح را. خاقانی. تشنگانی که ز جان سیر شدند از می عشق دل دریاکش سرمست چودریا بینند. خاقانی. بهر دریاکشان بزم صبوح کشتی زرنگار بندد صبح. خاقانی. ساقی دریاکشان آخر کجاست ساغر کشتی نشان آخر کجاست. خاقانی. پیش دریاکشی چو خاقانی یاد شه گیر و کشتی زرکش. خاقانی. یک گوش ماهیی بده ازمی که حاضرند دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه. خاقانی. در مجلس وصالت دریا کشند مستان چون دور خسرو آید می در سبو نماند. میرخسرو (آنندراج). شوق دریاکش و در شیشۀ کم ظرف فلک آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود. صائب (از آنندراج). برنیارد سرمه دان دریاکشان را از خمار دیدۀ آهو چه تسکین دل مجنون دهد. صائب (از آنندراج)
دریاوش. دریامانند. دریاکردار. بحرسان در کثرت و بسیاری و موج زدن: با جیوش کوه پیکر و عساکر دریافش... بر اطراف ممالک شروان... معسکر و مخیم فرمود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 75)
دریاوش. دریامانند. دریاکردار. بحرسان در کثرت و بسیاری و موج زدن: با جیوش کوه پیکر و عساکر دریافش... بر اطراف ممالک شروان... معسکر و مخیم فرمود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 75)
پستانداری است علفخوار جزو راسته جوندگان باندام گربه دارای گوشهای دراز و لبهای شکافدار. دستهای وی از پاها کوتاهتر است و بسیار تند میرود و آن دارای اقسامی است ارنب
پستانداری است علفخوار جزو راسته جوندگان باندام گربه دارای گوشهای دراز و لبهای شکافدار. دستهای وی از پاها کوتاهتر است و بسیار تند میرود و آن دارای اقسامی است ارنب