- دریافتن
- درک کردن
معنی دریافتن - جستجوی لغت در جدول جو
- دریافتن
- رسیدن به چیزی
- دریافتن
- یافتن، رسیدن به چیزی، پی بردن به امری، فهمیدن
کسی را مدد کردن و از بلا رهانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ادراک کردن فهمیدن
واصله
پیوستن، در آمیختن
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
تحمل کردن
غیر قابل درک، غیر قابل فهم
فرار کردن
تافتن پیچیدن
بافتن
عقل، فراست، زیرکی
صاحب منصب در نیروی دریائی
رخصت و دستوری یافتن، اجازه یافتن، پذیرفته شدن در بارگاه
پیچاندن، تا کردن، برگرداندن، خمانیدن
عاصی، بی فرمانی کردن
صاحب منصب در نیروی دریایی، امیرالبحر
ساختن، با هم ساختن، سازش کردن، سازگاری کردن
درک کردن
یونانی تازی گشته هزار برگ از گیاهان هزار برگ
باز یافتن دوباره یافتن: (گر زیر بند زلف او باد صباحا یافتی صد یوسف گم گشته را در هر خیم و یافتی) (خاقانی)
صاحب منصبی در نیروی دریایی، امیرالبحر دوم
((دَ گِ رِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
تأثیر کردن، اثر کردن، روشن شدن، شعله ور شدن، در پیش گرفتن، آغاز کردن، پذیرفتن
گریختن، فرار کردن، گسیختن، گسیخته شدن، داخل شدن، به درون رفتن
مغز گفتن، دخترکی برداشتن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن برای مثال به مدارای هیچ کس مفریب / از مراعات هرکسی بشکیب (نظامی۴ - ۶۸۰)
فریب دادن، گمراه کردن، بازی دادن