جدول جو
جدول جو

معنی دریاسو - جستجوی لغت در جدول جو

دریاسو
(دَرْ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 65هزارگزی باختر راور و 13هزارگزی راه فرعی راور به کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربانو
تصویر دربانو
(دخترانه)
در (عربی) + بانو (فارسی) مرکب از در (مروارید) + بانو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریاسب
تصویر آریاسب
(پسرانه)
دارنده اسب ایرانی، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داریاو
تصویر داریاو
(پسرانه)
نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریاسب
تصویر اریاسب
(پسرانه)
نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
دورۀ اول از دوران دوم زمین شناسی که زمین آب و هوای گرم داشته و حشرات بسیار و نخستین نوع پستانداران در آن وجود داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
چهار طرف در خانه، چهارچوبه که در را میان آن کار می گذارند، چهارچوب در، برای مثال درواز و دریواس فرو گشت و برآمد / بیم است که یک بار فرود آید دیوار (رودکی - لغت نامه - دریواس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
مربوط به دریا، زندگی کننده در دریا مثلاً جانور دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریاچه
تصویر دریاچه
دریای کوچک که از هر طرف خاک بر آن احاطه کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریانوش
تصویر دریانوش
کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریاکش
تصویر دریاکش
کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود، دریانوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریادل
تصویر دریادل
مرد بسیار بخشنده و باگذشت، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری لنگرود سر راه شوسۀ لنگرود به رودسر، با 1220 تن سکنه (سرشماری 1330 هجری شمسی). آب آن از استخر و رودخانه شلمان تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
شیر. (منتهی الارب) ، سگ ’عقور’ و گزنده، و گویند آن مصحف درباس است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع درهزارگزی شمال مهاباد و یکهزار گزی باختر راه شوسۀ مهاباد به ارومیه با 345 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
دریاگرفتگی. دریارونده. رونده در دریا. آنکه در دریا رود. دریاگذار. دریاپیما. از عالم (از قبیل) آتش رو و موکب رو. (آنندراج). سفرکننده در دریا. (ناظم الاطباء). دریانورد:
کله خود دریاروان چون حباب
بر آراسته خود همه روی آب.
ملاعبداﷲهاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
نباتی است. (از اقرب الموارد). معرب از دوروس فارسی و نوعی از ورد منتن است. گیاه او بقدر شبری و زیاده از آن و از ساق او شاخه ها رسته و برگش شبیه به برگ کنار و سبز مایل بسیاهی و عدد برگ هر شاخه ازسه تا هفت و گلش زرد و مستدیر و پهن و کوچک و بدبو و تخمش شبیه به فلفل کوچکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ادریس. بونافع. ثافسیا. و رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرباسو
تصویر کرباسو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاسو
تصویر کرپاسو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاس
تصویر دریاس
یونانی تازی گشته سداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاقه
تصویر دریاقه
می، پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
منسوب به دریا بحری آبی: اسب دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونسو
تصویر درونسو
سوی درون، جانب، داخلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریااک
تصویر دریااک
دریاچه بحیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابگ
تصویر دریابگ
دریا بغ دریا سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
چهار چوب در سرای و خانه، چهار جانب در خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاچه
تصویر دریاچه
مصغر دریا، آبی ایستاده، دریای کوچک و محدود و آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
((دَ))
چهارچوب در خانه، چهار طرف در خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریاکش
تصویر دریاکش
((دَ کِ یا کَ))
دریاکشنده، شراب خواری که دیر مست شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
((دَ))
دریافتن، گرفتن چیزی، گرفتن پول، اخذ وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریاچه
تصویر دریاچه
((~. چِ))
دریای کوچکی که به اقیانوس راه ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درپاسخ
تصویر درپاسخ
متقابلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
فرهنگ واژه فارسی سره