جدول جو
جدول جو

معنی دریاباندن - جستجوی لغت در جدول جو

دریاباندن
(پَ فِ رِ دَ)
دریابانیدن. رجوع به دریابائیدن شود
لغت نامه دهخدا
دریاباندن
فهمانیدن شناسانیدن
تصویری از دریاباندن
تصویر دریاباندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریابنده
تصویر دریابنده
آنکه کسی یا چیزی را دریابد، آنکه مطلبی را بفهمد، زیرک، هوشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصب در نیروی دریایی، امیرالبحر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ کَ دَ)
یابانیدن. فهمانیدن. رجوع به دریاباندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مرکّب از: دریا + بان، پسوند محافظت، حافظ دریا. نگاهبان دریا، در اصطلاح امروزین نیروی دریایی، درجه ای از درجات نظامی بحری. صاحب منصبی در نیرویی دریایی. امیرالبحر دوم. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ بَ)
به معنی سنار و آن تنک آبی را گویند از دریا که تهش نمایان باشد و گل داشته باشد تا کشتی بر آن بند شود و بایستد و نگذرد. (آنندراج) ، بندر و کشتی گاه. (ناظم الاطباء) ، کارخانه ای که در آن کشتیها را تعمیر می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
عاقل. هوشمند. ذهین. زیرک. (ناظم الاطباء). خادش. درّاک. شاعر. فقیه. (منتهی الارب). فهم فهیم. (دهار). مدرک. مدرکه. ندس. (منتهی الارب) : این دو کس باید که از همه مردان جهان کاملتر وعاقلتر و دریابنده تر باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 92 و 93). مادریابندۀ طریقۀ شما نیستیم. (انیس الطالبین ص 188). اعقال، دریابنده کردن سخن. و رجوع به دریافتن شود، از صفات باری تعالی است: مهربان است و بخشایندۀ بزرگ است و غالب دریابنده است و قاهر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن:
شغل همه درسنجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.
منوچهری.
و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ دَ)
فریب دادن. فریفتن. گول زدن:
بفریباندهر روز دلم را به سخن
آن سراپای فریبندگی و مفتعلی.
فرخی.
مبادا که وقتی او را بفریبانند و بدو نمایند که ایشان دوستان ویند. (تاریخ بیهقی). چندانکه دست در رود زر بذل کنند و گروهی را بفریبانند. (تاریخ بیهقی). همیشه از ایشان برحذر می باشد که مبادا وقتی او را بفریبانند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
دریاباندن. (متعدی دریافتن). به دریافتن داشتن. دریافت کنانیدن. (ناظم الاطباء). شناسانیدن. فهماندن. فهمانیدن. تفهیم. حالی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). اًدراء. (ترجمان القرآن جرجانی). اًفقاه. افهام. (دهار). الحان. (مجمل اللغه). تفهیم. (المصادر زوزنی) (دهار). تلقین. (دهار) : هرآینه در حطمه انداخته می شود و در وی معذب و معاقب گردد و چه دریاباند ترا. (از تفسیر بی نام مائه هفتم، ملکی آقای عبدالعلی صدر الاشرافی، در ترجمه کلمه ’ماأدریک’)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریباندن
تصویر فریباندن
فریب دادن: هشیار باشید که شما را نفریباند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصب در نیروی دریائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابنده
تصویر دریابنده
آنکه دریابد ادراک کننده، عاقل هوشمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابانیدن
تصویر دریابانیدن
فهمانیدن شناسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریباندن
تصویر فریباندن
((فِ یا فَ دَ))
فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصبی در نیروی دریایی، امیرالبحر دوم
فرهنگ فارسی معین
تقسیم کردن آب در ملک و باغ
فرهنگ گویش مازندرانی