جدول جو
جدول جو

معنی درگه - جستجوی لغت در جدول جو

درگه
درگاه، جلو در، جای در، آستانه، پیشگاه، بارگاه
تصویری از درگه
تصویر درگه
فرهنگ فارسی عمید
درگه
(دَ گَهْ)
درگاه. جای در. مدخل خانه. در خانه. آنجا از خانه که در است:
پرستنده تازانۀ شهریار
بیاویخت از درگه ماهیار.
فردوسی.
درگه میران غز درشکنی نیمروز
چون در افراسیاب نیم شبان روستم.
خاقانی.
بر درگه وصل بی کنارش
جان حلقه مثال بر در آمد.
ظهیر.
، آستان. آستانه. جناب. سده. عتبه. فناء. کریاس. وصید. وصیده:
چو مزدک ز دور آن گوان را بدید
ز درگه سوی شاه ایران دوید.
فردوسی.
بر درگهش که فرق فلک خاک خاک اوست
دهر کهن به پهلوی دربان تو نشست.
خاقانی.
یک سر مو از سگان درگهش
بر هزبر سیستان خواهم گزید.
خاقانی.
خاقانی خاک درگه تست
او را چه محل که آسمان هم.
خاقانی.
لبهای شاهان درگهش کوثر دم از خاک رهش
جنت به خاک درگهش روی تولا داشته.
خاقانی.
سپهر حمد و سعادات سعد دین احمد
که خاک درگهش افزود آب بازارم.
خاقانی.
پیشت کند آسمان زمین بوس
ای درگهت آسمان دولت.
خاقانی.
بحکم آنکه من از خاک درگهت دورم
ز غصه هر نفسم با زمانه صد جنگ است.
ظهیر.
جهان از درگهش طاقی کمینه ست
بر این طاق آسمان جام (چون) آبگینه ست.
نظامی.
به درگهت بر، از آن جوی آب سایل شد
که صیت جود تو از هر که در جهان بشنید.
اثیر اومانی.
هر که حاجت به درگهی دارد
لازمست احتمال بوابش.
سعدی.
گفتا که اهل فضل چو پیلند و جای پیل
گر نیست بیشه درگه میمون پادشاست.
ابن یمین.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد.
حافظ.
- درگه والا، آستان بلند. آستان باعظمت:
بنده خاقانی و درگاه رسول اللّه از آنک
بندگان حرمت از این درگه والا بینند.
خاقانی.
، مدخل بارگاه. در خانه بزرگان. آستانۀ در ملوک و سلاطین. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). پیشگاه خانه میران و بزرگان. دربار. ایوان. حضرت.پیشگاه. بارگاه:
تا درگه او یابی مگذر به درکس
زیرا که حرام است تیمم به در یم.
(منسوب به رودکی).
بیامد چنین تا به درگه رسید
ز دهلیز چون روی خاقان بدید.
فردوسی.
نیامد بر این بر بسی روزگار
که آمد به درگه هزاران هزار.
فردوسی.
بدین مرز لشکرفرود آورید
فرستادۀ او به درگه رسید.
فردوسی.
بی آزار بردش به شهر ختن
خروشان همه درگه و انجمن.
فردوسی.
ابا پهلوانان به درگه رسید
پیاده شد و پیش درگه دوید.
فردوسی.
به دو روز و دو شب به درگه رسید
در نامور پرجفاپیشه دید.
فردوسی.
که چون کاوه آمد ز درگه پدید
دو گوش من آوای او را شنید.
فردوسی.
ز درگه دو دانا پدیدار کن
که دانی ورا کامران بر سخن.
فردوسی.
ز درگه یکی چاره گر برگزید
سخنگوی و دانا چنان چون سزید.
فردوسی.
که زی درگه آیند با سازجنگ
که داریم آهنگ زی شاه گنگ.
فردوسی.
به درگه یکی بزمگه ساختند
یکی هفته با رود و می باختند.
فردوسی.
گروگان که داری به درگه فرست
به بند اندر آورده شان پای و دست.
فردوسی.
همان نیز هر سال با باژ و ساو
به درگه شدی هر که بودیش تاو.
فردوسی.
کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود
که چرب گویان آنجا شوند کندزبان.
فرخی.
سیزده سالست امسال و فزون خواهد شد
که من ای شاه بدین درگه معمور درم.
فرخی.
ای ندیمان شهریار جهان
ای بزرگان درگه سلطان.
فرخی.
هر که بر درگه ملوک بود
از چنین کار باخدوک بود.
عنصری.
از درگه شهنشه مسعود باسعادت
زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری.
منوچهری.
دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری.
منوچهری.
دل بازده بخوشی ورنه ز درگه شه
فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری.
منوچهری.
ای فخر کننده بدانکه گوئی
بر درگه سلطان من از رجالم.
ناصرخسرو.
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند.
ناصرخسرو.
بر درگهش ز نادره بحر عروض
یکّی امین دانا دربان کنم.
ناصرخسرو.
جدا گشتم از درگه پادشاه
بدان درگهم بیش از این ره نبود.
مسعودسعد.
شد اقارب نواز درگه او
وآن اقارب عقارب ره او.
سنائی.
بر درگه تو ناله کسی را رسد که او
چون طبل زخمهای گران بر شکم خورد.
خاقانی.
گر دیده دیدی درگهش خونابه بگرفتی رهش
بودی که روزی ناگهش از خصم تنها یافتی.
خاقانی.
هم هندوکی بیاید آخر
بر درگه تو غلام و دربان.
خاقانی.
این است همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان.
خاقانی.
دستوری خواهد از خداوند
کز درگه شه مکان ندیده ست.
خاقانی.
ای مرزبان کشور هفتم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست.
خاقانی.
بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد.
نظامی.
چونکه بر درگه توگشتم پیر
زآنچه ترسیدنیست دستم گیر.
نظامی.
چو جوی آب شد از درگه تو مانع من
نمی توانم از اینرو به درگه تو رسید.
اثیر اومانی.
کسانی که سلطان و شاهنشهند
سراسرگدایان این درگهند.
سعدی.
یکی از گدایان این درگهم.
سعدی.
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشۀ دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس.
حافظ.
- سلسلۀ درگه، کنایه از زنجیر عدل نوشروان:
پندار همان عهد است از دیدۀ فکرت بین
در سلسلۀ درگه، در کوکبۀ میدان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
درگه
جای در، مدخل خانه
تصویری از درگه
تصویر درگه
فرهنگ لغت هوشیار
درگه
((دَ گَ))
درگاه
تصویری از درگه
تصویر درگه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگل
تصویر درگل
(دخترانه)
در (عربی) + گل (فارسی) مروارید گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درقه
تصویر درقه
سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درجه
تصویر درجه
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزه
تصویر درزه
شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند
پشته و تودۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگه
تصویر برگه
برگ، برگ مانند، چیزی که شبیه برگ باشد، تکه های بریده شده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند، نشانه و نمونۀ مال، تکه ای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود، تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگر
تصویر درگر
درودگر، چوب تراش، نجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگاه
تصویر درگاه
جلو در، جای در، آستانه، پیشگاه، بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گَ)
منسوب به درگه. درگاهی.
- مرکب درگهی، اسب نوبتی. اسب تربیت شده و لایق سواری درباریان:
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درژه
تصویر درژه
توده و پشته علف و خار و خاشاک
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه بزرگ سرا پرده. یا خرگاه اخضر. آسمان. یا خرگاه سبز. آسمان. یا خر گاه قمر. خرمن ماه هاله. یا خر گاه مینا. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرگه
تصویر جرگه
حلقه زدن و صف کشیدن، جماعت، دسته، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورگه
تصویر دورگه
دو تخمه، اسب یا حیوانی که از دو جنس مختلف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگه
تصویر برگه
مانند برگ، تکه کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
محل کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران، گلخن حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درده
تصویر درده
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزه
تصویر درزه
پارسی تازی گشته درزی دوزنده، جولاهه فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسه
تصویر درسه
ریاضت، مشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشه
تصویر درشه
کج تابی
فرهنگ لغت هوشیار
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
اشکوب زیرین، اشکوب دوزخ زیرین زیر پایه، ته تک، فرود در تازی درکه زیر، پایه های پایه و درجه زبر پایه ته تک، نشیب سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ جمع درکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگاه
تصویر درگاه
جلو در، آستانه، پیشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریه
تصویر دریه
دانستن دریافتن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپه
تصویر درپه
در پی، در بین، وصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه
تصویر درجه
پله، پایه، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درچه
تصویر درچه
در کوچک دریچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمه
تصویر درمه
خرگوش، زره تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنه
تصویر درنه
قوس قزح، کمان حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درعه
تصویر درعه
پیه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه
تصویر درجه
زینه، پایه، دسته، جایگاه، میزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگه
تصویر برگه
فیش، ورق، صفحه
فرهنگ واژه فارسی سره