جدول جو
جدول جو

معنی درگسلانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درگسلانیدن
گسلانیدن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
تصویری از درگسلانیدن
تصویر درگسلانیدن
فرهنگ فارسی عمید
درگسلانیدن
(پَ کَ دَ)
گسلانیدن. گسیختن. گسستن، پاره پاره کردن، کشیدن. (ناظم الاطباء) : چندان که مقود کشتی به ساعد برپیچید و بالای ستون رفت ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان سعدی). رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگیرانیدن
تصویر درگیرانیدن
گیرانیدن، آتش در چیزی زدن، روشن کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
(دِ بَ گُ دَ)
فروگسستن. مقابل فروگسلیدن:
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ)
گردانیدن. غلطانیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). انداختن. (ناظم الاطباء). از حالتی به حالت دیگر بردن، چنانکه چیزی قائم را خواباندن: اندر این سخن بود که موج آب طوفان او را (پسر کافر نوح را) درگردانید. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(پَ دُ دی دَ)
درگذراندن. داشتن که بگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). اطاشه. افاقه. (تاج المصادر بیهقی). امضاء. امغار. (منتهی الارب). فصد. تعدیه. (دهار) : ازهاق، درگذرانیدن تیر از نشانه. اعتاق، درگذرانیدن اسب را در دوانیدن. امحاط، درگذرانیدن تیر را از آنچه بر وی آید. تعبیر، درگذشتن و درگذرانیدن از آب. جوف، درگذرانیدن طعنه به اندرون کسی. (از منتهی الارب) ، درگذشتن. عفو کردن. غفران آوردن. بخشیدن. آمرزیدن. صفح. غفران. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بی هیچ واسطه چندان انعام کرد و بسیار چیزها از شما درگذرانید. (کتاب المعارف). و رجوع به درگذراندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
گیرانیدن. درگیراندن. افروختن آتش را. روشن کردن. برافروختن. روشن کردن و برافروختن بوسیلۀ کبریت و نظایر آن: چون ابراهیم بیامد... درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد و خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیاء عطار). همچنانکه فلیته درگیرد چون آسیب آتش به وی رسد و چون روح من در اﷲ نگرد و اﷲ را ببیند تا اﷲ چگونه درگیراند مر او را. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ناگسیختن. ناگسستن. مقابل گسلانیدن به معنی گسستن و پاره کردن و جدا کردن. رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ کَ دَ)
رسانیدن. رسانیدن کسی یا چیزی به کسی. الحاق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). ارهاق. (تاج المصادر بیهقی) : در شهر و مواضع باغها و درختان ثمر دررسانید و در قدیم در شهرینه درخت و باغها نبود. (تاریخ سیستان). چنانکه این پادشاه (اردشیر) را پیدا آرد (خداوند) با وی گروهی مردم دررساند. (تاریخ بیهقی). اتباع، دررسانیدن از پس. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گسلانیدن
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ)
گسلیدن. گسیختن:
بدوگفت دست از جهان درگسل
که پایت قیامت برآید ز گل.
سعدی.
رجوع به گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ دَ)
مرکّب از: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در گسلانیدن
تصویر در گسلانیدن
پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگیرانیدن
تصویر درگیرانیدن
آتش در چیزی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلانیدن
تصویر گسلانیدن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلاندن
فرهنگ فارسی معین