جدول جو
جدول جو

معنی درگذارنده - جستجوی لغت در جدول جو

درگذارنده
(دِ اَ سُ دَ /دِ)
درگذار. غافر. غفار. غفور. (یادداشت مرحوم دهخدا). عفوّ. (مهذب الاسماء). بخشاینده. بخشایشگر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگذرنده
تصویر درگذرنده
رونده، پیشی گیرنده، بخشاینده، عفوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگذراندن
تصویر درگذراندن
گذراندن، از حد برون بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگذارنده
تصویر واگذارنده
کسی که چیزی را به دیگری می دهد و در اختیار او می گذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذارنده
تصویر گذارنده
کسی که چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ اَ تَ / تِ)
درگذارنده. عبور کننده. عابر. تجاوز کننده. عزهل. عزهول. غابر. مارد. مرید: أجرد، بسیار سبقت کننده و درگذارنده. جسر، شتر درگذرنده. سهم صارد، تیر درگذرنده. عات، عتی، درگذرنده از حد. کسوم، مکلث، همرج، درگذرنده در امور. (منتهی الارب). مسرف، از حد درگذرنده. (دهار) ، بخشاینده. عفو کننده: کریم، درگذرنده از گناه. (منتهی الارب). و رجوع به درگذشتن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ دَ)
درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن:
مرز خراسان به مرزروم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان
درگذران تیر دلشکاف ز سندان.
منوچهری.
، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101).
گیرم که ز من درگذرانی به کرم
زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم.
(منسوب به خیام).
و رجوع به درگذرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
واگذارکننده. که واگذارد. که واگذار کند. که به دیگری تفویض کند. تسلیم کننده، دراصطلاح بانکی، کسی که چیزی را می فروشد و به دیگری می دهد. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
درگذاشتن. گذاردن. عفو کردن: عفو ذنب،درگذاردن گناه. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گناه دوست عاشق دوست دارد
ز بهر آنکه تا زو درگذارد.
(ویس و رامین).
همی گفت کای دادگر زینهار
ز ما این عذاب و بلا درگذار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
الهی دلم را ز بد پاک دار
وگر زلت آید ز من درگذار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
با عذر ندارم آشنائی
بل جرم به عذر درگذارم.
ناصرخسرو.
در بنده بودن تو ز پیری مقصرم
ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار.
سوزنی.
مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293).
کای من مسکین به تو در شرمسار
از خجلان درگذر و درگذار.
نظامی.
اگر می نترسی ز روز شمار
از آن کز تو ترسد خطا درگذار.
سعدی.
یکی را که عادت بود راستی
خطائی کند درگذارند از او.
سعدی.
نه کورم ولیکن خطا رفت کار
ندانستم از من گنه درگذار.
سعدی.
ز ما هرچه آید نیاید بکار
چنان کز تو آید ز ما درگذار.
نزاری قهستانی.
رجوع به درگذاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ دَ / دِ)
گیرنده. جاذب. شامل. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
آنکه از چیزی و جایی درگذرد. عبورکننده:
یکی جادوی بود نامش سنوه
گذارنده راه و نهفته پژوه.
دقیقی.
، سوراخ کننده. شکافنده:
به نیزه گذارندۀ کوه آهن
به حمله ربایندۀ باد صرصر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از در گذارنده
تصویر در گذارنده
عفو کننده بخشاینده در گذرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گذرنده
تصویر در گذرنده
عفو کننده بخشاینده در گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تفویض کننده، ترک کننده، بعهده کسی تحویل کننده محول، کسی که چیزی را می فروشد و بدیگری می دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگذاردن
تصویر درگذاردن
عفو کردن، در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
عبور دهنده گذارننده، عبور کننده گذرنده: یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. (دقیقی)، سوراخ کننده شکافنده: بنیزه گذارنده کوه آهن بحمله رباینده باد صرصر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار