درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن: مرز خراسان به مرزروم رساند لشکر شرق از عراق درگذراند. منوچهری. در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان درگذران تیر دلشکاف ز سندان. منوچهری. ، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101). گیرم که ز من درگذرانی به کرم زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم. (منسوب به خیام). و رجوع به درگذرانیدن شود
درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن: مرز خراسان به مرزروم رساند لشکر شرق از عراق درگذراند. منوچهری. در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان درگذران تیر دلشکاف ز سندان. منوچهری. ، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101). گیرم که ز من درگذرانی به کرم زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم. (منسوب به خیام). و رجوع به درگذرانیدن شود
واگذارکننده. که واگذارد. که واگذار کند. که به دیگری تفویض کند. تسلیم کننده، دراصطلاح بانکی، کسی که چیزی را می فروشد و به دیگری می دهد. (لغات فرهنگستان)
واگذارکننده. که واگذارد. که واگذار کند. که به دیگری تفویض کند. تسلیم کننده، دراصطلاح بانکی، کسی که چیزی را می فروشد و به دیگری می دهد. (لغات فرهنگستان)
درگذاشتن. گذاردن. عفو کردن: عفو ذنب،درگذاردن گناه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گناه دوست عاشق دوست دارد ز بهر آنکه تا زو درگذارد. (ویس و رامین). همی گفت کای دادگر زینهار ز ما این عذاب و بلا درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). الهی دلم را ز بد پاک دار وگر زلت آید ز من درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). با عذر ندارم آشنائی بل جرم به عذر درگذارم. ناصرخسرو. در بنده بودن تو ز پیری مقصرم ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار. سوزنی. مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293). کای من مسکین به تو در شرمسار از خجلان درگذر و درگذار. نظامی. اگر می نترسی ز روز شمار از آن کز تو ترسد خطا درگذار. سعدی. یکی را که عادت بود راستی خطائی کند درگذارند از او. سعدی. نه کورم ولیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه درگذار. سعدی. ز ما هرچه آید نیاید بکار چنان کز تو آید ز ما درگذار. نزاری قهستانی. رجوع به درگذاشتن شود
درگذاشتن. گذاردن. عفو کردن: عفوِ ذَنْب،درگذاردن گناه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گناه دوست عاشق دوست دارد ز بهر آنکه تا زو درگذارد. (ویس و رامین). همی گفت کای دادگر زینهار ز ما این عذاب و بلا درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). الهی دلم را ز بد پاک دار وگر زلت آید ز من درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). با عذر ندارم آشنائی بل جرم به عذر درگذارم. ناصرخسرو. در بنده بودن ِ تو ز پیری مقصرم ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار. سوزنی. مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293). کای من مسکین به تو در شرمسار از خجلان درگذر و درگذار. نظامی. اگر می نترسی ز روز شمار از آن کز تو ترسد خطا درگذار. سعدی. یکی را که عادت بود راستی خطائی کند درگذارند از او. سعدی. نه کورم ولیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه درگذار. سعدی. ز ما هرچه آید نیاید بکار چنان کز تو آید ز ما درگذار. نزاری قهستانی. رجوع به درگذاشتن شود
آنکه از چیزی و جایی درگذرد. عبورکننده: یکی جادوی بود نامش سنوه گذارنده راه و نهفته پژوه. دقیقی. ، سوراخ کننده. شکافنده: به نیزه گذارندۀ کوه آهن به حمله ربایندۀ باد صرصر. فرخی
آنکه از چیزی و جایی درگذرد. عبورکننده: یکی جادوی بود نامش سنوه گذارنده راه و نهفته پژوه. دقیقی. ، سوراخ کننده. شکافنده: به نیزه گذارندۀ کوه آهن به حمله ربایندۀ باد صرصر. فرخی
عبور دهنده گذارننده، عبور کننده گذرنده: یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. (دقیقی)، سوراخ کننده شکافنده: بنیزه گذارنده کوه آهن بحمله رباینده باد صرصر. (فرخی)
عبور دهنده گذارننده، عبور کننده گذرنده: یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. (دقیقی)، سوراخ کننده شکافنده: بنیزه گذارنده کوه آهن بحمله رباینده باد صرصر. (فرخی)