جدول جو
جدول جو

معنی درپیچیده - جستجوی لغت در جدول جو

درپیچیده
(دَ دَ / دِ)
پیچیده. ملتف. ملتفه. لفیف. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- درپیچیده شدن، اندراج. تأشب. و رجوع به درپیچیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برپیچیدن
تصویر برپیچیدن
درهم پیچیدن، به هم درافتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درپیچیدن
تصویر درپیچیدن
پیچیدن، تا کردن، لوله کردن، لفافه کردن، با کسی درافتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
پیچ خورده، تابیده، درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
پیچیده: التفاف، پرپیچیده شدن. (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ)
پیچیدن. تا کردن. ته کردن. لوله کردن. در لفاف کردن. لفافه کردن. (ناظم الاطباء). لف. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). درنوشتن. درنوردیدن. طی کردن. نوردیدن. ادماج. التواء. انعساف. کثافه. لف: نول، اقطیرار درپیچیدن و خمیدن گیاه. تزمیل، درپیچیدن به جامه. تکویر، درپیچیدن هر چیزی. (ازمنتهی الارب) ، گرد برآمدن:
چنانچون خو که درپیچد به گلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
بوالمثل.
، پیچیدگی کردن. پیچیدن. تحت مؤاخذه قرار دادن. سؤال پیچ کردن. درافتادن با کسی: وزیر به نیم ترک بازآمد و آملیان را و بسیار مردم کمتر آمده بودند درپیچید و آنچه سلطان گفته بود، ایشان را بگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 469). بوالقاسم کثیر را که صاحب دیوانی خراسان داده بودند، درپیچید و فرا شمار کشید و قصدهای بزرگ کرد. (تاریخ بیهقی).
ای که با شیری تو درپیچیده ای
بازگو رایی که اندیشیده ای.
مولوی.
امرار، مماره، درپیچیدن به کسی تا در افکند او را، سختی کردن. سختگیری کردن: تعنقش، درپیچیدن و سختی نمودن. (از منتهی الارب) ، محاصره کردن. شهربند کردن: خصمی آمده چون داود با لشکری بسیار و بلخ را درپیچید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 659). روز چهارشنبه نهم ربیع الاول به قلعت هانسی رسید و به پای قلعت لشکرگاه زدند و آنرا درپیچیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). مثال داد تا قهندز را درپیچیدند و به قهر و شمشیر بستدند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
پیچیدن بسوی بالا. (یادداشت بخط مؤلف). پیچیدن. بپیچیدن:
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
سعدی.
رجوع به پیچیدن شود، کبر. تکبر
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
حالت درپیچان. درپیچان بودن. التواء. عسق. (منتهی الارب). و رجوع به در پیچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناپیچیده. مقابل پیچیده، باز. پیچیده ناشده. بسته ناشده. نامضبوط
لغت نامه دهخدا
خمیده خم گشته پیچ یافته، در نوشته در نوردیده، ملفوف ملتوی مطوی: چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو، که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ک (وحشی)، مشکل معقد (مطلب کلام سخن شعر) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش می آمدبه آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیچیدن
تصویر در پیچیدن
تا کردن، لوله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برپیچیدن
تصویر برپیچیدن
برهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپیچیده
تصویر نپیچیده
بسته ناشده، نامضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
((دِ))
تابیده، درنوشته، نامفهوم، دیریاب، دشوار، بغرنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپیچیدن
تصویر سرپیچیدن
((~. دَ))
سرپیچی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
مشکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرپیچید
تصویر سرپیچید
اباکرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
Complex, Complicated, Convoluted, Intricate, Spiraled, Twisted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
complexe, compliqué, en spirale, tordu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گلوله شده، پیچیده، نشیمن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
複雑な , 螺旋の , ねじれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
מורכב , מסובך , מסובך , מורכב , ספירלי , מעוות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
जटिल , घुमावदार , मुड़ा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
rumit, spiral, terpelintir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
ซับซ้อน , ซับซ้อน , เกลียว , บิดเบี้ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
complex, ingewikkeld, spiraal, verwrongen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
complexo, complicado, intrincado, em espiral, retorcido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
complejo, complicado, enrevesado, intrincado, en espiral, retorcido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
complesso, complicato, intricato, a spirale, contorto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
复杂的 , 螺旋形的 , 扭曲的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
złożony, skomplikowany, spiralny, skręcony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
складний , заплутаний , спіральний , закручений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
komplex, kompliziert, spiralförmig, verdreht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
сложный , запутанный , спиральный , извилистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
복잡한 , 나선형의 , 비틀어진
دیکشنری فارسی به کره ای