جدول جو
جدول جو

معنی درپراشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درپراشیدن
(پَ وَ دَ)
پراشیدن. پراکندن. پراکنده کردن. رجوع به پراشیدن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نازْ زَ)
فراشیدن: اقشعرار، از بیم برفراشیدن. (المصادر زوزنی). رجوع به فراشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَلَ)
تراشیدن:
من از آن خرده چون گهرسنجی
برتراشیدم اینچنین گنجی.
نظامی.
چون آینه هرکجا که باشد
جنسی بدروغ برتراشد.
نظامی.
به چهره خاک را چندان خراشم
کزآن خاک آبرویی برتراشم.
نظامی.
رجوع به تراشیدن شود، پنجۀ شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، چنگال و پنجۀ مرغان شکاری. برثن از سباع بمنزلۀ انگشتان است از آدمی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). چنگال هر جانور درنده. (غیاث اللغات) ، انگشت سبابه. (غیاث اللغات از کنز اللغات). ج، براثن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، براثین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(پَ جُ تَ)
پراکنیدن. درپراکندن. متفرق کردن. پریشان کردن. بهمه جای افشاندن. و رجوع به پراکندن و پراکنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ بُ دَ)
پراکندن: دیگر لشکر با پیشروان به خراسان درپراکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). رجوع به پراکندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ تَ)
هراسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به هراسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ سَ)
پاشیدن:
گر سرکه چکاندت کسی بر ریش
برپاش تو بر جراحتش پلپل.
ناصرخسرو.
رجوع به پاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
پوشیدن. در بر کردن. بتن کردن. اکتساء. (المصادر زوزنی). لبس: دروقت بیامدم و جامه درپوشیدم و خری زین کرده بودند برنشستم و براندم. (تاریخ بیهقی). همگان سلاح درپوشیدند برآسوده نشستند و توکل بر خدای عزوجل کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 81). مصلحت آن می نماید که امشب، جامه برسم مردمان این شهر درپوشی و به خانه او روی. (سندبادنامه ص 308).
کاین جامه حلالی است درپوش
با من به حلال زادگی کوش.
نظامی.
اویس گفت: پس مرقع پیغمبر به من دهید تا دعا کنم، ایشان مرقع به وی دادند و گفتند درپوش، پس دعاکن. گفت: صبر کنید تا حاجت خواهم. (تذکره الاولیای عطار). لباس پادشاهی بدر کرد و خرقۀ درویشی درپوشید. (مجالس سعدی ص 19).
چه زنار مغ در میانت چه دلق
که درپوشی از بهر پندار خلق.
سعدی.
سلاح درپوشید و بر اسب نشست. (تاریخ قم ص 259). اجتیاب، احتزام، درپوشیدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). افتراء، پوستین درپوشیدن. (دهار). تدجج، درپوشیدن تمام سلاح را. (از منتهی الارب). تدرع، زره و مانند آن درپوشیدن. (المصادر زوزنی). تلبس، جامه درپوشیدن. کسوه، لباس، لبس، لبوس، هر چه درپوشند. (دهار). یلب، چیزی از دوال که بجای زره درپوشند. (دهار). و رجوع به پوشیدن شود، پنهان کردن. پوشیدن. نهان و مخفی کردن:
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و خور از جامه پیدائی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ زَ دَ)
پریشان کردن. بیفشاندن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پشولیدن. بشولیدن. پراکنده کردن. پراکندن. بپراکندن. پریشان کردن. ولاو کردن. ولو کردن. تار و مار کردن. متفرق کردن. از هم پاشیدن. پرت وپلا کردن. ترت و پرت کردن. پریشیدن. پخش کردن. پاشیدن. پاچیدن. شکولیدن. پاشانیدن. (برهان) :
در پراکند بخت نیک چو ابر
در پراشید نجم سعد چو خور.
مسعودسعد.
سنبل پرتاب را گرد سمن بر پراش
چشم خرد باز کن قدرت اﷲ بین.
سنائی (از جهانگیری).
، بدحال شدن، بیخود گشتن، فرونشاندن. (برهان). و در فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی آمده است: پراشیدن، چون از همه فروشاندن بود (؟)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درپوشیدن
تصویر درپوشیدن
دربرکردن، بتن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پریشان کردن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
((پَ دَ))
پریشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره