جدول جو
جدول جو

معنی درویستی - جستجوی لغت در جدول جو

درویستی
(دَرْ)
منسوب به قریۀ درشت واقع در دو فرسنگی طهران. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درشت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درستی
تصویر درستی
(دخترانه)
نام دختر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
یاری، محبت، عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویستم
تصویر دویستم
واقع شده در مرتبۀ دویست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویست
تصویر دویست
عدد اصلی معادل دوبرابر صد، ۲۰۰
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروایست
تصویر دروایست
دربایست، ضروری، مورد حاجت، حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درویشی
تصویر درویشی
تهیدستی، فقر، گوشه نشینی، تصوف
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ)
صاحب غیاث اللغات و به تبع او آنندراج این ترکیب را آورده و به آن معنی ’کنایه از تمام یعنی بی تصرف غیری’ داده اند، اما متداول دربست است. همه. تمام. سراسر. کاملاً. تماماً. (ناظم الاطباء). رجوع به دربست شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای ری. (از کشف الظنون). ظاهراً همان درشت یا ترشت یا طرشت تهران است، قریۀ درشت یا ترشت فعلی که در غرب تهران واقع است و عده کثیرفقیه و عالم از آن قریه برخاسته اند. (یادداشت مؤلف) : در هر هفته نظام الملک از شهر ری به دوریست رفتی. (نقض الفضائح ص 109). رجوع به طرشت شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
قریه ای است دو فرسنگ و نیمی بیشتر میانۀ جنوب و مشرق شنبه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 60هزارگزی جنوب خاوری خورموج و خاور رودمند، با 240 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
درویش بودن. صفت درویش. فقر. فاقه. حاجت. بی چیزی. فیلوزوفی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ناداشت. نیاز. دست تنگی. مفلسی و تنگدستی. (ناظم الاطباء). ابوالحرمان. ابومتربه. (یادداشت مرحوم دهخدا). افتقار. املاق. (منتهی الارب). بؤس. (ملخص اللغات حسن خطیب). قرح. حوب. حوبه. حوج. (منتهی الارب). خاصه. (دهار). خصاص. خصاصاء. خصاصت. خصاصه. (منتهی الارب). خلت. خلّه. (دهار). روبه. دقعه. دوقعه. (منتهی الارب). ضاروره. ضراء. (دهار). ضیق. ضیقه. عاله. عدم. عساره. (از منتهی الارب). عسرت. عسره. عسری. (دهار). عیلت. عیله. عیول. (منتهی الارب). فاقه. فقر. متربه. (دهار) (منتهی الارب). مسکنت. ویس. (منتهی الارب) :
گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
بدین شهر درویشی و رنج هست
ازین بگذری باد ماند بدست.
فردوسی.
درویشی و نیاز نیارد نهاد پای
اندر جوار آنکه بود در جوار او.
فرخی.
جود او کرد و عطا دادن پیوستۀ او
دست درویشی از دامن زایر کوتاه.
فرخی.
جدا ماند بیچاره از تاج و تخت
به درویشی افتاد و شد شوربخت.
عنصری.
حکم چو بر عاقبت اندیشی است
محتشمی بندۀ درویشی است.
نظامی.
مایۀ درویشی و شاهی درو
مخزن اسرار الهی درو.
نظامی.
درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان. (مرزبان نامه).
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز و شب از روزی اندیشی ما.
مولوی.
گه به درویشی کنم تهدیدشان
گه به زلف و خال بندم دیدشان.
مولوی.
روز بیچارگی و درویشی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
درد عشق از تندرستی خوشتر است
ملک درویشی ز هستی خوشتر است.
سعدی.
امران، درویشی و سخت پیری. (منتهی الارب). بائس، مردی که به وی درویشی رسیده باشد، و درویشی کشنده. (دهار). تصعلک، درویشی نمودن. مسکن، صاحب درویشی. (منتهی الارب).
- امثال:
درویشی به قناعت به از توانگری به بضاعت. (فرهنگ عوام).
درویشی و دلخوشی. (از امثال و حکم). این مثل به دو صورت استعمال می شود: یکی بصورت استفهام و منظور اینست که درویشی و فقر با دل خوش و روح شاد سازگار نیست، دیگر بصورت جملۀ خبری که مفهوم آن نقیض صورت اول است و مقصود این است که درویشی و دلخوشی توأم با یکدیگر است. (فرهنگ عوام). درویشی و قناعت، در گوشۀ فراغت. (فرهنگ عوام).
، وارستگی از دنیاویها. (یادداشت مرحوم دهخدا). زهد و زاهدی. (ناظم الاطباء) :
چون عاقبت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پرآتش به هم دیده پرآب اولی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قسمی دستکش بی جای انگشتان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ تُ)
در مرحلۀ دویست. دویستمین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
ده کوچکی است از دهستان قهستان بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 4هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و سر راه شوسۀکرمان به سیرجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
طول عمر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ یِ)
دربایست. ضروری. مایحتاج. (برهان) (آنندراج). لازم. واجب. مهم، شایسته. مناسب. موافق، موافقت. مناسبت. مشابهت. مطابقت، راضی، سرنگون. واژگونه. (ناظم الاطباء). رجوع به دروا شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
زندگی ذوحیاتین. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
فقر و تنگدستی. (یادداشت به خط مؤلف) ، زیردست دیگران بودن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
منسوب به بنگاله که آن را فرودست نیز نامند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
تنگدستی، زیردست دیگران بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروایست
تصویر دروایست
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
مودت، رفاقت و یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویست
تصویر دویست
عدد اصلی برابر دو بار صد (200)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستی
تصویر درستی
صدق، صحت، حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویستم
تصویر دویستم
در مرحله دویست دویستمین
فرهنگ لغت هوشیار
فقر تهی دستی افلاس مقابل توانگری مالداری، زهد گوشه نشینی، عرفان قلندری تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویتی
تصویر گرویتی
گرانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
((~. دَ))
پستی، حقارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درویشی
تصویر درویشی
فقر، تهیدستی، گوشه نشینی، تصوف، عرفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درستی
تصویر درستی
((دُ رُ))
درستکاری، تندرستی، سلامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درستی
تصویر درستی
صحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
رفاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوزیستی
تصویر دوزیستی
آمفیبی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی، بی نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری
متضاد: توانگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درویشی درخواب بهتر از توانگری است، خاصه در راه دین و صلاح و عاقبت. اگر بیند که درویش شده است، دلیل کند بر صلاح دین و عاقبت وی. اگر بیند که توانگر شده بود، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
اگر بیند که با درویش مسلمان خیرات کرد، دلیل که دشمن خود را در کاری یاری دهد. اگر بیند که از درویش نان می خواست، دلیل که خیر و منفعت به وی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب