جدول جو
جدول جو

معنی درودگری - جستجوی لغت در جدول جو

درودگری
پیشۀ درودگر، نجاری
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
فرهنگ فارسی عمید
درودگری(دُ گَ)
شغل درودگر. حرفۀ درودگر. نجاری و شغل چوب تراشی. (ناظم الاطباء). نجاره. (منتهی الارب) (دهار) : هوشنگ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه). درودگری کار بوزینه نیست. (کلیله و دمنه). سین چون دندانهای ارۀ درودگری باید. (از راحه الصدور، در تعلیم خط).
- امثال:
از بوزینه درودگری نیاید. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
درودگری
نجاری
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
فرهنگ فارسی معین
درودگری
نجاری
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
فرهنگ واژه فارسی سره
درودگری
اگر به خواب بیند که در خواب درودگری می کرد، دلیل است مردم را نیکوخواه و مصلح است، ولکن صحبت او با مردمان به نفاق است و بعضی را نصیحت نکند و به طریقی معالجه خود را به ایشان نماید، زیرا که اصل چوب به خواب، نفاق است. محمد بن سیرین
تراشیدن و بریدن و راست کردن چوب تعلیم نیکو است، لکن فعل نفاق با وی است.
درودگر در خواب، مردی است که مردمان را ادب و فرهنگ آموزد و مصلح کارهای مردم است در راه دین و نفاق از ایشان زایل کند و چوب در خواب مرد مانند، که از ایشان فساد و نفاق است. و درودگر را کار راست کردن چیزها است، از این سبب درودگر در خواب معلم است، که کودکان جاهل و نادان را دانش و فرهنگ آموزد و راه دین نماید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
پارگی، پاره شدگی، چاک، شکاف، کنایه از پررویی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرودگوی
تصویر سرودگوی
سرودگوینده، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برودری
تصویر برودری
نوعی گلدوزی که در آن بخش میانی نقوش را برمی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عمل دادگر، حکم کردن به عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درودگر
تصویر درودگر
کسی که پیشه اش ساختن اسباب و آلات چوبی است، درگر، نجار، چوب تراش
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
ده کوچکی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. واقع در 100هزارگزی جنوب باختری بمپور و کنار راه مالرو فنوج به مشک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
قریه ای است میانۀ دو رود خانه دالکی و خشت افتا، ده فرسخی جنوبی زیراه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان زیراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال باختری برازجان بین رود خانه شاپور ودالکی، با 1269 تن سکنه. آب آن از رود خانه دالکی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ / دِ)
دروغگو. دروغ گوینده. آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن. افاک. (دهار). المعی ّ. تکذّاب. (منتهی الارب). خرّاص. (دهار). دجّال. رهدون. زرّاق. سدّاج. سرّاج. سنوب. سوهق. سهوق. صواغ. عثر. عجری ّ. غموض الحنجره. (منتهی الارب). ناجر. قبقاب. (دهار). کاذب. کذاب. کذبان. کذبانه. کذبذب. کذبذبان. کذبه. کذوب. کذوبه. (منتهی الارب). کیذبان. (دهار). مائن. مذّاع. مذیذ. مسیح. مکذبان. مکذبانه. ملسون. مهتبل. میّان. میون. والع. هثّاث. هثهاث. هلوف. (منتهی الارب). یلمع. (دهار) :
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تا لواسه گرفت از این ترفند.
خفاف.
دروغگوی به آخر نکال و شهره بود
چنانکه سوی خردمند شهره شد مانی.
ناصرخسرو.
اکذاب، دروغگوی یافتن کسی را. خصّاف، بسیاردروغگوی. رجل خطارب و خطرب، مرد مفتری دروغگوی. صباغ، دروغگوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد. ملاّ ذ، دروغگوی که گوید و نکند. ملمند، ملوذ، دروغگوی که آنچه گوید نکند. نسّاج، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب). و رجوع به دروغگو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ گَ)
سوزن گری. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر روا باشد که با فقد غربال گری و درزنگری وجوب نماز آدینه ساقط باشد اگر شیعه گویند که با فقد امامی معصوم نماز آدینۀ فریضه بجماعت ساقط باشد با آن قیاس می باید کردن. (کتاب النقض ص 430). رجوع به درزن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
شغل خیاط. خیاطی. دوخت. (ناظم الاطباء). خیاطت. جامه دوزی. حوص. خیط. (از منتهی الارب). درزنگری. شغل درزی. و نیز محتمل است که صورت دگرگون شدۀ درزنگری باشد. رجوع به درزنگری شود. (یادداشت لغتنامه) : از پس آدم نخستین کسی که قلم بر کاغذ نهاد او بود و دبیری و درزیگری دانست کردن و نخستین کسی که جامه دوخت و درزیگری نهاد وی بود (ادریس) . (ترجمه طبری بلعمی).
- درزیگری کردن، دوختن. خیاطی کردن. (ناظم الاطباء). خیاطت
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
در اصطلاح روانشناسی، متمایل به درون. متوجه به درون خود. باطن نگر. رجوع به درونگرائی شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ گَ)
عمل دریاگر. ملاحی. کشتیبانی. (ناظم الاطباء) :
از که دریاگری آموخت خیال تومگر
رهنمایش شده این اشک چو پروین من است.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ وَ دَ/ دِ)
عمل درویدن. و رجوع به درویدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دِ)
سرودگوینده. مغنی. (محمود بن عمر). مطرب. (دهار). سرودسرای:
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
منوچهری.
ای مشغلۀ نشاطجویان
صاحب رصد سرودگویان.
نظامی.
و نغمۀ سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
نجار، و این مأخوذ از درودن است که چوب و زراعت قطع کردن باشد. (غیاث) (آنندراج). درودکار. (ناظم الاطباء). درگر. کسی که اسباب و آلاتی از چوب می سازد و به عربی نجار گویند. (لغات فرهنگستان). اسکاف. دعمی ّ. فیتق. فیتن. (از منتهی الارب). کتکار. لتگر. (از برهان). نهام (ن / ن / ن ) . نهامی (ن / ن / ن ) . (از منتهی الارب) : درودگر بازرسید. (کلیله ودمنه). بوزینه ای درودگری را دید. (کلیله و دمنه).
کرسیی کش درودگر سازد
هرچه پستر لطیف تر سازد.
امیرخسرو دهلوی.
مدماک، رشتۀ درودگر که وقت تراشیدن چوب بدان خط کشد. (از منتهی الارب)، بوعلی سینا این کلمه راظاهراً به معنی بنّا بکار برده و در جای دیگر بدین معنی دیده نشد: و اما آنچه بیرون از چیز بود یا آن علت بود که چیز از بهر وی است یا نه آن بودکه چیز از بهر وی است، و لکن آن بود که از وی است وپیشین را علت غائی خوانند و علت تمامی خوانند چون پوشیدگی که علت خانه است که اگر سبب پوشیدگی نبودی خانه موجود نبودی و دیگر را علت فاعلی خوانند چون درودگر خانه را و همه علتها را غایت، علت کند که اگر صورت غایت اندر نفس درودگر نیستی وی درودگر نشدی و کار نکردی و صورت خانه موجود نیامدی و گل عنصر خانه نکردی. پس سبب همه سببها، آنجا که غایت بود غایت بود. (دانشنامۀ علائی چ احمد خراسانی ص 100)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
چاک و شکاف و پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروغگوی
تصویر دروغگوی
کاذب، کذاب، دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عمل دادگر عدالت، حکومت به عدل و داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درود گری
تصویر درود گری
عمل درودگر، شغل درودگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویگری
تصویر رویگری
عمل و شغل رویگر صفاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درود گر
تصویر درود گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کجه دوزی گل دوزی ترسیمات برجسته برروی پارچه بوسیله سوزن یا ماشین ایجاد کردن گلدوزی قلاب دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درودنی
تصویر درودنی
قابل درودن شایسته درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درو گر
تصویر درو گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درندگی
تصویر درندگی
عمل درنده، سبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درودگر
تصویر درودگر
((~. گَ))
نجار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عدل، احقاق، عدالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روشگری
تصویر روشگری
آداب گری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درودگر
تصویر درودگر
نجار
فرهنگ واژه فارسی سره
دروگر، نجار
فرهنگ واژه مترادف متضاد