جدول جو
جدول جو

معنی دروج - جستجوی لغت در جدول جو

دروج
(دُ)
جمع واژۀ درج. (ناظم الاطباء). رجوع به درج شود
لغت نامه دهخدا
دروج
(تَ غَطْ طُ)
رفتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). مشی. (از اقرب الموارد) ، به آخر رسیدن قوم. (از منتهی الارب). درگذشتن و منقرض شدن قوم. (از اقرب الموارد) ، در مثل است: أکذب من دب ّو درج، یعنی دروغگوترین زندگان و مردگان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس نگذاشتن و به راه خود رفتن. (از منتهی الارب). درگذشتن و نسلی از خود باقی نگذاشتن. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنوردیدن نامه را، سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب). درجان. درج. رجوع به درجان و درج شود
لغت نامه دهخدا
دروج
(دَ)
باد تند و تیز، گویند: ریح دروج، و نیز قدح یا سهم دروج، تیر سریعو تند و تیز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دروج
جمع درج
تصویری از دروج
تصویر دروج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عروج
تصویر عروج
(پسرانه)
بالا رفتن، پیشرفت کردن، ترقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خروج
تصویر خروج
خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن، در علوم ادبی از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است، بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان
خروج کردن: طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروج
تصویر مروج
رواج دهنده، ترویج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروج
تصویر فروج
فرج ها، جمع واژۀ فرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروا
تصویر دروا
آویخته، سرنگون، سرگردان، سرگشته، درواژ، درواه، اندروا، برای مثال رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته اند / من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده ام (خاقانی - ۹۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروک
تصویر دروک
تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروج
تصویر شروج
جمع شرج، آبراهه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تخته، چوب بمعنی صلوات که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و از حیوانات دیگر تسبیح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروج
تصویر تروج
روایی یافتن، گرد چیزی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج
تصویر خروج
بیرون شدن، بیرون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراج
تصویر دراج
سخن چین، درج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا
تصویر دروا
محتاج الیه، حاجت سرنگون، آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
ستور رام شتر رام، جمع درب، از ریشه پارسی دروازه ها جمع درب دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروپ
تصویر دروپ
فرانسوی شفت میوه گوشتدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروج
تصویر سروج
جمع سرج، زین ها پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درور
تصویر درور
بازار گرمی، نرم شدن، خویرانی (خوی عرق)، خازروانی (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروس
تصویر دروس
جمع درس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروش
تصویر دروش
درفش، افزار کفشدوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروص
تصویر دروص
جمع درص، بچه موشان بچه خرگوشان بچه خار پشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروع
تصویر دروع
جمع درع، زره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروغ
تصویر دروغ
سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقیقت، کذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروک
تصویر دروک
هیزم باریک، تراشه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروم
تصویر دروم
شبرو، بد رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درون
تصویر درون
اندرون، باطن، در شکم
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته درونک درونه از گیاهان گیاهی است دارای ساقه بلند و مجوف که بر زمین میخوابد. برگهای آن شبیه بادام و گلهایش زرد است و ریشه اش گره دار و بهیئت عقرب و طعمش تلخ است و در پزشکی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروج
تصویر بروج
جمع برج، دژها کوشک ها، آبام ها اختران جمع برج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروز
تصویر دروز
جمع درز، پارسی تازی گشته درزها شکاف های دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج
تصویر خروج
برون رفت، برونروی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درون
تصویر درون
باطن، وارد، داخل، بطن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درود
تصویر درود
سلام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دروغ
تصویر دروغ
کذب
فرهنگ واژه فارسی سره