دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 67 هزارگزی جنوب خاوری زرقان و 3 هزارگزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد، با 141 تن سکنه. آب آن از رود خانه کر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 67 هزارگزی جنوب خاوری زرقان و 3 هزارگزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد، با 141 تن سکنه. آب آن از رود خانه کر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پرنون، برنو، پرنو، برنون، برای مثال چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار / پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار (فرخی - ۱۷۵)، آمد این نوبهار توبه شکن / پرنیان گشت باغ و برزن و کوی (رودکی - ۵۳۱)
نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پَرنون، بَرنو، پَرنو، بَرنون، برای مِثال چون پرند نیلگون بر روی پوشد مَرغزار / پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار (فرخی - ۱۷۵)، آمد این نوبهار توبه شکن / پرنیان گشت باغ و برزن و کوی (رودکی - ۵۳۱)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 52 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی جنوب کشف رود. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 52 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی جنوب کشف رود. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از بخشهای پنجگانه تابع شهرستان بیرجند است. حدود بخش: از طرف شمال و باختر به بخش قاین، از جنوب به بخش حومه از، خاور و جنوب شرقی به بخش خوسف. این بخش را بطور کلی میتوان بخش کوهستانی نامید که یک رشته ارتفاعات مانند کمربندی از شمال باختری بیرجند شروع گردیده پس از دور زدن از شمال بطرف شمال خاوری خاتمه پیدا میکند. فقط یک سوم مساحت این بخش را جلگه های صاف و هموار که عرض آن از 12 هزار گز تجاوز نمیکند تشکیل میدهد. ارتفاعات واقع در این بخش موازی با راه عمومی زاهدان و خط مرزی افغانستان میباشد. کمتر دیده شده که امراض واگیر بین اهالی این بخش بروز نماید. در بعضی نقاط مانند سربیشه در مواقع زمستان و بهار بقدری هوا سرد میشود که عبور و مرور بین دهات مدتی متوقف میگردد. آب در تمام نقاط این بخش شیرین و گوارا است و بیشتر بر اثر باران و ذوب برفهای زمستانی تولید میشود. در اغلب ارتفاعات این بخش آبهای معدنی یافت میشود مانند آب ترش، گژیمرغ، آب گرم ابراهیم آباد، آب معدنی گلگرگ و سیاه دره و غیره. بخش درمیان از سه دهستان بنام مؤمن آباد، شاخنات، طبس مسینا که شامل 291 آبادی است تشکیل شده و مجموع نفوس آن 64442 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از بخشهای پنجگانه تابع شهرستان بیرجند است. حدود بخش: از طرف شمال و باختر به بخش قاین، از جنوب به بخش حومه از، خاور و جنوب شرقی به بخش خوسف. این بخش را بطور کلی میتوان بخش کوهستانی نامید که یک رشته ارتفاعات مانند کمربندی از شمال باختری بیرجند شروع گردیده پس از دور زدن از شمال بطرف شمال خاوری خاتمه پیدا میکند. فقط یک سوم مساحت این بخش را جلگه های صاف و هموار که عرض آن از 12 هزار گز تجاوز نمیکند تشکیل میدهد. ارتفاعات واقع در این بخش موازی با راه عمومی زاهدان و خط مرزی افغانستان میباشد. کمتر دیده شده که امراض واگیر بین اهالی این بخش بروز نماید. در بعضی نقاط مانند سربیشه در مواقع زمستان و بهار بقدری هوا سرد میشود که عبور و مرور بین دهات مدتی متوقف میگردد. آب در تمام نقاط این بخش شیرین و گوارا است و بیشتر بر اثر باران و ذوب برفهای زمستانی تولید میشود. در اغلب ارتفاعات این بخش آبهای معدنی یافت میشود مانند آب ترش، گژیمرغ، آب گرم ابراهیم آباد، آب معدنی گلگرگ و سیاه دره و غیره. بخش درمیان از سه دهستان بنام مؤمن آباد، شاخنات، طبس مسینا که شامل 291 آبادی است تشکیل شده و مجموع نفوس آن 64442 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مصحف تریان. (حاشیۀ برهان چ معین). طبقی باشدکه از شاخهای بید ببافند و آنرا جهیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سبدی و طبقی باشد پهن که از چوب شاخهای بید بافند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و به تقدیم تحتانی بر نون هم بنظر آمده است که بر وزن نریمان باشد. (برهان) (از انجمن آراء) (از آنندراج). و رجوع به تریان و ترینان شود
مصحف تریان. (حاشیۀ برهان چ معین). طبقی باشدکه از شاخهای بید ببافند و آنرا جهیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سبدی و طبقی باشد پهن که از چوب شاخهای بید بافند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و به تقدیم تحتانی بر نون هم بنظر آمده است که بر وزن نریمان باشد. (برهان) (از انجمن آراء) (از آنندراج). و رجوع به تریان و ترینان شود
دهی است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات واقع درهفت هزارگزی باختر خمین دارای 326 تن سکنه، آب آن ازقنات است، محصولش غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات واقع درهفت هزارگزی باختر خمین دارای 326 تن سکنه، آب آن ازقنات است، محصولش غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
حریر. (مهذب الاسماء) (دهار) (حبیش تفلیسی). حریر چینی که نقشها و چرخها (؟) دارد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). پرنیان حریر چینی بود منقش و پرند ساده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حریر چینی که منقش باشد. (از شرفنامه از غیاث اللغات). ابریشمینۀ منقش. حریر بسته (معقّد) باشد منقش به شکل پرده. (اوبهی). پرنو. پرنون. حریر چینی که نقشهای بسیار دارد. (صحاح الفرس). لاد. (برهان) : آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان. خسروانی. ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش. فردوسی. ز بس نیزه و تیغهای بنفش هوا گشت پر پرنیانی درفش. فردوسی. یکی نامه بنوشت کردوی نیز بگفت اندرو پند و بسیار چیز نهاد آن خط خسرو [پرویز] اندر میان بپیچید بر نامه بر پرنیان. فردوسی. فرائین [گراز] چو تاج کیان برنهاد همی گفت چیزی کش آمد بیاد نشینم بشاهی همی سالیان همه پوشش از خزّ و از پرنیان. فردوسی. یکی خیمۀ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخته. فردوسی. بزد دست بر جوشن اسفندیار همه پرنیان بر تنش گشت خار. فردوسی. چو سیصد شتر جامۀ چینیان ز مخروط و مدهون و از پرنیان. فردوسی. درختی که پروردی آمد ببار ببینی برش هم کنون در کنار گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. غمی شد ز گفتار او مادرش همه پرنیان خار شد در برش. فردوسی. چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سرآردکوهسار. فرخی. گفت بر پرنیان ویشیده طبل عطار شد پریشیده. عنصری. آینه دیدی بر آن گسترده مروارید خرد ریزۀ الماس دیدی بافته بر پرنیان. عنصری. آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو... پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان گندنا رنگ است و سرها را کند چون گندنا. قطران. ردای پرنیان گر می بدرّی چرا منسوج کردی پرنیانت. ناصرخسرو. که کردی قامتش را پرنیان پوش. نظامی. قبا گر حریر است و گر پرنیان بناچار حشوش بود در میان. سعدی. نسیج پرنیان ابله فریبست. امیرخسرو دهلوی. رخ از زیلو نگردانم به خار بوریا از فرش خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. نظام قاری. ، کاغذ یا جامه ای از حریر که بر آن نبشتندی: یکی نامه فرمود بر پرنیان نبشتن بر شاه ایرانیان. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان همه پادشاهی برسم کیان. فردوسی. دبیرش بیاورد عهد کیان نبشته بر آن پربها پرنیان. فردوسی. نگه کرد پس خط نوشیروان نبشته بر آن رقعۀ پرنیان. فردوسی. بنزد بزرگان ایرانیان نبشتم همین نامه بر پرنیان. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان خراسان و ری هم قم و اصفهان ورا داد سالار جمشیدفر [کیکاوس] دلاور بخورشید بر برد سر. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان برسم بزرگان و فرّ کیان زمین کهستان ورا داد شاه که بود او سزاوار تخت وکلاه. فردوسی. بخط پدر هرمز آن نامه دید هراسان شد و پرنیان بردرید. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان به آئین شاهان و رسم کیان. فردوسی. ، مجازاًشمشیر: برهر تنی پراکند آن پرنیان پرند خاکی کز او نروید جز دار پرنیان. مسعودسعد. سپه برگرفت و بنه برنهاد ز دادار روزآفرین کرد یاد یکی گرد برشد که گفتی سپهر بدریای قیر اندر اندود چهر بپوشید روی زمین را بنعل هوا یکسر از پرنیان گشت لعل. فردوسی. ، پردۀ نقاشی. تابلو: ابر سام یل موی برپای خاست مرا ماند این پرنیان گفت راست. فردوسی. روان پرنیان کبود ایدر آر که هست از برش چهرۀ جم نگار. اسدی. - مثل پرنیان، سخت نرم و لطیف: سپر بر سر آورد مرد جوان بزد بر سپر گشت چون پرنیان. فردوسی. چرا که قول تو چون خزّ و پرنیان نشده است اگر تو در سلب خزّ و پرنیان شده ای. ناصرخسرو. ، قسمی انگوراز نوع خوب. (از چهارمقالۀ نظامی عروضی). - دار پرنیان، بقم. (زمخشری). و رجوع به دار پرنیان شود
حریر. (مهذب الاسماء) (دهار) (حبیش تفلیسی). حریر چینی که نقشها و چرخها (؟) دارد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). پرنیان حریر چینی بود منقش و پرند ساده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حریر چینی که منقش باشد. (از شرفنامه از غیاث اللغات). ابریشمینۀ منقش. حریر بسته (مُعَقَّد) باشد منقش به شکل پرده. (اوبهی). پرنو. پرنون. حریر چینی که نقشهای بسیار دارد. (صحاح الفرس). لاد. (برهان) : آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان. خسروانی. ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش. فردوسی. ز بس نیزه و تیغهای بنفش هوا گشت پر پرنیانی درفش. فردوسی. یکی نامه بنوشت کردوی نیز بگفت اندرو پند و بسیار چیز نهاد آن خط خسرو [پرویز] اندر میان بپیچید بر نامه بر پرنیان. فردوسی. فرائین [گراز] چو تاج کیان برنهاد همی گفت چیزی کش آمد بیاد نشینم بشاهی همی سالیان همه پوشش از خزّ و از پرنیان. فردوسی. یکی خیمۀ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخته. فردوسی. بزد دست بر جوشن اسفندیار همه پرنیان بر تنش گشت خار. فردوسی. چو سیصد شتر جامۀ چینیان ز مخروط و مدهون و از پرنیان. فردوسی. درختی که پروردی آمد ببار ببینی برش هم کنون در کنار گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. غمی شد ز گفتار او مادرش همه پرنیان خار شد در برش. فردوسی. چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سرآردکوهسار. فرخی. گفت بر پرنیان ویشیده طبل عطار شد پریشیده. عنصری. آینه دیدی بر آن گسترده مروارید خرد ریزۀ الماس دیدی بافته بر پرنیان. عنصری. آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو... پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان گندنا رنگ است و سرها را کند چون گندنا. قطران. ردای پرنیان گر می بدرّی چرا منسوج کردی پرنیانت. ناصرخسرو. که کردی قامتش را پرنیان پوش. نظامی. قبا گر حریر است و گر پرنیان بناچار حشوش بود در میان. سعدی. نسیج پرنیان ابله فریبست. امیرخسرو دهلوی. رخ از زیلو نگردانم به خار بوریا از فرش خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. نظام قاری. ، کاغذ یا جامه ای از حریر که بر آن نبشتندی: یکی نامه فرمود بر پرنیان نبشتن بر شاه ایرانیان. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان همه پادشاهی برسم کیان. فردوسی. دبیرش بیاورد عهد کیان نبشته بر آن پربها پرنیان. فردوسی. نگه کرد پس خط نوشیروان نبشته بر آن رقعۀ پرنیان. فردوسی. بنزد بزرگان ایرانیان نبشتم همین نامه بر پرنیان. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان خراسان و ری هم قم و اصفهان ورا داد سالار جمشیدفر [کیکاوس] دلاور بخورشید بر برد سر. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان برسم بزرگان و فرّ کیان زمین کهستان ورا داد شاه که بود او سزاوار تخت وکلاه. فردوسی. بخط پدر هرمز آن نامه دید هراسان شد و پرنیان بردرید. فردوسی. نبشتند منشور بر پرنیان به آئین شاهان و رسم کیان. فردوسی. ، مجازاًشمشیر: برهر تنی پراکند آن پرنیان پرند خاکی کز او نروید جز دار پرنیان. مسعودسعد. سپه برگرفت و بنه برنهاد ز دادار روزآفرین کرد یاد یکی گرد برشد که گفتی سپهر بدریای قیر اندر اندود چهر بپوشید روی زمین را بنعل هوا یکسر از پرنیان گشت لعل. فردوسی. ، پردۀ نقاشی. تابلو: ابر سام یل موی برپای خاست مرا ماند این پرنیان گفت راست. فردوسی. روان پرنیان کبود ایدر آر که هست از برش چهرۀ جم نگار. اسدی. - مثل پرنیان، سخت نرم و لطیف: سپر بر سر آورد مرد جوان بزد بر سپر گشت چون پرنیان. فردوسی. چرا که قول تو چون خزّ و پرنیان نشده است اگر تو در سلب خزّ و پرنیان شده ای. ناصرخسرو. ، قسمی انگوراز نوع خوب. (از چهارمقالۀ نظامی عروضی). - دار پرنیان، بَقَم. (زمخشری). و رجوع به دار پرنیان شود
دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 11 هزارگزی جنوب دژ شاهپور و 3 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب، با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 11 هزارگزی جنوب دژ شاهپور و 3 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب، با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)