جدول جو
جدول جو

معنی درماندهی - جستجوی لغت در جدول جو

درماندهی
(دَ دِ)
درمان دادن. چاره سازی. دلسوزی نسبت به دیگران از راه درمان کردن دردها و دشواریهای آنان. مداوا. معالجه:
دردستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درمانده
تصویر درمانده
بیچاره، ناتوان، عاجز، فقیر، بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
شغل و عمل فرمانده، حکومت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، ناتوانی، عجز، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دِ)
فرمانده بودن:
دردستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی.
نظامی.
به فرمان بری کوش کآرد بهی
که فرمان بری به ز فرماندهی.
نظامی.
به فرماندهی سر ندارد گران
جهان را سپارد به فرمان بران.
نظامی.
به آزار فرمان مده بر رهی
که باشد که افتد به فرماندهی.
سعدی.
بزرگیش بخشید و فرماندهی
ز شاخ امیدش برآمد بهی.
سعدی.
امید هست که زودت به بخت نیک ببینم
تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی.
حافظ.
- فرماندهی داشتن، حاکم بودن. فرمانده بودن:
حکایت کنند از جفاگستری
که فرماندهی داشت بر کشوری.
سعدی (بوستان).
- فرماندهی کردن، فرماندهی داشتن. فرمان راندن:
در آن یک سال کو فرماندهی کرد
نه مرغی، بلکه موری رانیازرد.
نظامی.
، مقام و منصب هر فرمانده نظامی. رجوع به فرمانده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
صفت درمانده. بی چارگی. (آنندراج). لاعلاجی. واماندگی. اضطرار. اعیاء. الجاء. توکل. خواع. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضروره. (دهار). عجز. فند. قلبه. (منتهی الارب). کسح. مندوری. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
به ناخفتگیهای غمخوارگان
به درماندگیهای بیچارگان.
نظامی.
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل.
سعدی.
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی.
سعدی.
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی.
سعدی.
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی.
سعدی.
اهل اسلام از آن درماندگی خلاص یافتند. (انیس الطالبین ص 118). بصفت تضرع و درماندگی مشغول گردد. (انیس الطالبین ص 49). محن، درماندگی از همه روز رفتن و جز آن. (از منتهی الارب).
- درماندگی به سخن، زبان گرفتگی و لکنت زبان. (از ناظم الاطباء). لکنت، عی ّ، تغتغه، درماندگی درسخن. تهتهه، لکنت و درماندگی زبان به سخن. (از منتهی الارب) ، توقف در تجارت. حال تاجری که نمی تواند وام خود را بپردازد. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
عمل و شغل فرمانده حکومت امارت امیری، ریاست واحدی از سربازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، واماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
((دَ دِ))
بیچارگی، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
عاجز، مفلوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
اضطرار، عجز
فرهنگ واژه فارسی سره
امارت، پیشوایی، حکمرانی، سرداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنگدستی، فقر، استیصال، بیچارگی، عجز، خستگی، فرسودگی، ناتوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
يأمر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Captainship, Commandership
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitainerie, commandement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kaptanlık, komutanlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
کمانڈری , کمانڈرشپ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
অধিনায়কত্ব , কমান্ডারশিপ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
ตำแหน่งกัปตัน , การบังคับบัญชา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
urais, uongozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
תפקיד קפטן , פיקוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
船長職 , 指揮官職
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
船长职务 , 指挥职务
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
선장직 , 지휘관 직책
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kaptenan, kepemimpinan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kapiteinschap, commando
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitano, comando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitanía, mando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капітанство , командування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kapitaństwo, dowodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Kapitänschaft, Kommando
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капитанство , командование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitânia, comando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
कप्तानी , कमांडरशिप
دیکشنری فارسی به هندی