جدول جو
جدول جو

معنی درقاء - جستجوی لغت در جدول جو

درقاء
(دَ)
ابر. (منتهی الارب). سحاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درقاء
ابر، سحاب
تصویری از درقاء
تصویر درقاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ طُ)
ایستادن آب چشم و خون. (مهذب الاسماء). رقوء. خشک شدن اشک و ایستادن آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ایستادن اشک و خون. (یادداشت مؤلف). خشک شدن اشک و ایستادن و کذلک رقاء الدم. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآمدن و بلند گردیدن عرق. رقوء. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بلند گردیدن رگ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اصلاح کردن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فساد انداختن (از اضداد) : رقاء بینهم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فساد انداختن. (آنندراج) ، بالا برآمدن: رقاء فی الدرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بالا برآمدن در درجه. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث أدرد. بی دندان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، درد. (از اقرب الموارد) ، ناقه درداء، ماده شتر کلان سال، یا آنکه دندانهایش از پیری به بن دندان نشسته باشد. (منتهی الارب). ناقه ای که هنگام گاز گرفتن دندانهای خود را به ’دردر’ و بن دندان میرساند. (از اقرب الموارد). و رجوع به درد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فساد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
مرد بسیارافسونگر. (ناظم الاطباء). مرد افسونگر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسونگر. افسونگری استاد. (یادداشت مؤلف). افسونگر. (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) ، کوه نورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گوسپند شکافته گوش. (از دهار) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسپندی که گوش وی به درازا شکافته بود. (مهذب الاسماء) (از المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دلقاء، شتر مادۀ دندان ریخته از پیری که چون آب خورد از دهنش بیرون افتد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیف دلقاء، شمشیر به آسانی برآینده از نیام. (منتهی الارب). و صاحب المعیار گوید دلیلی بر صحت آن در دست نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فوهاء وسیع و گشاده. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث ادرع. رجوع به ادرع شود، گوسپند سپید گردن و سینه و سیاه ران. (از منتهی الارب). گوسپندی که سرش سیاه و سایر قسمتهای بدنش سفید باشد. (از اقرب الموارد). ج، درع، لیله درعاء، شبی که ماه آن قریب صبح طلوع کند. ج، درع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و برخی جمع آنرا درع دانند که در ’ثلاث درع و ثلاث ظلم’بمناسبت ظلم چنین آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
جمع واژۀ درقه. مقاسم میاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ماده شتری که از پیری دندان ریخته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به درص شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افرق. (اقرب الموارد) ، گوسپندی که میان سرهای دو پستانش دوری باشد. (منتهی الارب). الشاه البعیده مابین الطبیین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زنی بود از قبیلۀ جدیس که در سه روزه راه می دید. (منتهی الارب). نام زنی خاص از عرب که به تیزی بصر ضرب المثل است. گویند که زرقاء از یک روزه راه سوار را می دید. (غیاث اللغات) (آنندراج). حذام الجدیسیه. (اقرب الموارد). زنی عرب از قبیلۀ جدیس در عهد جاهلیت. وی مشهور به زرقاءالیمامهو بسیار تیزبین بود، چنانکه در عرب مثلی است: ابصر من زرقاء. (فرهنگ فارسی معین). زرقاءالیمامه، زنی که از سه روزه راه میدید... (منتهی الارب) :
ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
قطران.
عزم او تیزرو بسان قضاء
حزم او دوربین تر از زرقاء.
سنائی.
چشم زرقاء را کشیده کحل غیب
هم بنور غیب بینا دیده ام.
خاقانی.
رجوع به تاریخ جهانگشای ج 1 ص 78 و حبیب السیر و عقدالفرید ج 3 ص 10 و 11 شود
دختر عدی یکی از دلیران عرب. وی در واقعۀ صفین با گروهی اززنان عرب حضور داشت و آنان صفوف مردان را مرتب می کردند و ایشان را ضد معاویه برمی انگیختند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقد الفرید ج 1 ص 329 و 330 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گربه چشم. مؤنث ازرق است. (منتهی الارب). مؤنث ازرق یعنی کبودچشم. ج، زرق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هر زنی که چشم او به سبزی و کبودی باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، می. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). می و شراب. (ناظم الاطباء) ، لقب آسمان، یقال: ما تحت الزرقاء خیر منه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
موضعی است به شام. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شهری در سوریه به مسافت 203 هزارگزی دمشق قرار دارد و مرکز راه آهن است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زمین سرسبز و بسیار آب و رطوبت و پرگیاه: أرض دقراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ریگ توده ای بوده است مر عرب را. (از منتهی الارب).
- ابوالدرداء و ام الدرداء، از صحابیان بوده اند. رجوع به ابولدرداء و ام الدرداء در ردیفهای خود شود.
، کتیبه و سپاهی بوده است عرب را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افگندن چیزی را و پرتاب کردن. (از ناظم الاطباء). درباءه. رجوع به درباءه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زنی از بنی بکاء بوده که ذوالرمه به وی تشبیب کرده است. (از منتهی الارب) :
تمام الحج ان تقف المنایا
علی خرقاءواصفهاللثام.
ذوالرمه (از قاموس الاعلام ترکی)
نام زن سیاهی است که بکارهای مسجد پیغمبر میرسید و از او در روایت حمادبن زید از ثابت از انس ذکریست بنابر قول ابن السکن. (از الاصابه چ کلکته ج 4 ص 543)
زنی بوده در عرب به حمق مشهور و نام او ربطه بنت سعد است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است بنابر قول سکری دراین بیت ابوسهل هذلی:
غداهالرعن و الخرقاء تدعو
و صرح باطن الکف الکذوب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، زن گول. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- امثال:
لاتعدم الخرقاء عله، برای زن احمق هم در این مورد علت وجود دارد و این مثل در جائی زده میشود که میخواهند طرف را از آوردن علت نهی کنند و غرض از آن این است علل آنقدر زیاده است که خرقاء هم به آن پی می برد تا چه رسد به آدم باهوش. (از منتهی الارب).
، زنی که کار نیکونکند و تصرف در امور نداند، زمین فراخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ازاقرب الموارد). ج، خرق، گوسپندی که در گوش وی شکاف گرد باشد، باد سخت که بر یک جهت مداومت نکند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بیابان بعیده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، شتری که مواضع قدمها را نگاه داشتن نتواند، هر مسئله ای از فرائض که اختلاف اصحاب در آن بسیار باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : اختلف الصحابه فی الفریضه التی تدعی الخرقاء و هی ام و اخت و جد علی خمسه اقوال... (بدایه المجتهد ابن رشد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِقْ قا)
جمع واژۀ رقیق. بندگان. مملوکان: نخاس... کنیزکی را بر دیگری مزیّت میدهد و چون از وی وجه رجحان و مزیّت این بر آن میطلبیم آنچ بکثرت دربت و طول ممارست از مزاولت بیع و شراء دواب ّ و ارقّاء بذوق یافته است در عبارت نمیتواند آورد. (المعجم چ طهران ص 338) ، ماری که خطهای سرخ و سیاه و خاکی دارد. مار سیاه و سپید. (مهذب الاسماء). ارقم. مار پیسه، اسبی که نقطه های خرد دارد مخالف رنگ وی. ارقط
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
خشک و ساکن گردانیدن اشک را. (منتهی الأرب). واایستادن خون و اشک. (تاج المصادر بیهقی). استادن اشک و خون. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مؤنث ابرق، بمعنی خاک با سنگ و بریگ و گل درآمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین باسنگریزه. (مهذب الاسماء). ج، برقاوات. (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تأنیث اطرق. رکبه طرقاء، زانوئی سست. (مهذب الاسماء). ظاهراً این معنی فقط در وصف شتر و اسب مستعمل باشد
لغت نامه دهخدا
دندان ریخته: زن، ریگ توده، پیراشتر: ماده، مونث ادرد زنی که دندانهایش ریخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقاء
تصویر ارقاء
خشک کردن اشک، خشک کردن خوی، جمع رقیق بندگان مملوکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماء
تصویر درماء
بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقاء
تصویر زرقاء
مونث ازرق کبود، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقاء
تصویر خرقاء
باد شدید، زن نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورقاء
تصویر ورقاء
گرگ ماده، سبزه کبوتر ماده کبوتر خاکسترگون، فاخته، نفس کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورقاء
تصویر ورقاء
((وَ))
کبوتر ماده، فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارقاء
تصویر ارقاء
((اَ رِ قّ))
جمع رقیق، بندگان، مملوکان
فرهنگ فارسی معین