درفشانی. درافشان کردن. عمل درافشان. درپراکنی: عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی. نظامی. - درافشانی کردن، درفشاندن: ابری آمد چو ابر نیسانی کرد بر سبزه ها درافشانی. نظامی. ، بلاغت. زبان آوری. (ناظم الاطباء). - درافشانی کردن، مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
درفشانی. درافشان کردن. عمل درافشان. درپراکنی: عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی. نظامی. - درافشانی کردن، درفشاندن: ابری آمد چو ابر نیسانی کرد بر سبزه ها درافشانی. نظامی. ، بلاغت. زبان آوری. (ناظم الاطباء). - درافشانی کردن، مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
حالت و چگونگی درخشان. تابش. تلألؤ: هر یک از خوبی چون باغ به هنگام بهار وز درخشانی چون ماه به هنگام سحر. فرخی. مواهه، موهه، درخشانی آب روی. (منتهی الارب)
حالت و چگونگی درخشان. تابش. تلألؤ: هر یک از خوبی چون باغ به هنگام بهار وز درخشانی چون ماه به هنگام سحر. فرخی. مواهه، موهه، درخشانی آب روی. (منتهی الارب)