جدول جو
جدول جو

معنی درغان - جستجوی لغت در جدول جو

درغان
(دَ)
شهری است در حوالی سمرقند. (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). شهری است از این سوی سمرقند. (لغت فرس اسدی). شهری است بر ساحل جیحون و آن ابتدای مرز خوارزم است از ناحیۀ بالای جیحون و پایین آمل و در سر راه مروو فاصله آن با جیحون در حدود دو میل است که همه اش مزارع و بساتین می باشد و یاقوت گوید من آنرا به سال 616 هجری قمری دیده ام. (از معجم البلدان) :
کنون بدست یکی بندۀ خداوند است
همه ولایت او از بحیره تا درغان.
عنصری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغان
تصویر ارغان
(پسرانه)
نام حاجب سلطان محمود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرغان
تصویر فرغان
(پسرانه)
فرغانه، نام شهری در ترکستان قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت می گیرد، کنایه از دوا، دارو، کنایه از چاره، علاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروان
تصویر دروان
دربان، آنکه جلو در سرا و کاخ نگهبانی کند، نگهبان در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربان
تصویر دربان
کسی که جلو در سرا و کاخ نگهبانی کند، نگهبان در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغان
تصویر داغان
پراکنده، از هم پاشیده
داغان کردن: پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
منسوب به درغان که شهری بوده است به حوالی سمرقند در ساحل جیحون:
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
زئیری برزدم چون شیر بر روباه درغانی.
ابوالعباس.
که با خرسنگ برناید سروزن گاو درغانی.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درصان
تصویر درصان
جمع درص، بچه موش ها بچه گربه ها بچه خرگوش ها بچه خارپشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسان
تصویر درسان
جمع درس، جامه های کهنه ژنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمان
تصویر درمان
دوا و دارو، چاره، مداوا
فرهنگ لغت هوشیار
متفرق کردن پریشان ساختن (کله اش را با گلوله داغان کرد)، خرد کردن، یا درب و داغان کردن پریشان کردن، خردکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریان
تصویر دریان
دانستن دانستن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربان
تصویر دربان
حافظ، نگهبان، حارس، نگاهدارنده در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
ترکی انبوه لشکر انبوه لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغان
تصویر فرغان
آوند فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربان
تصویر دربان
((دَ))
نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
((طَ))
انبوه لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغان
تصویر داغان
از هم پاشیده، متلاشی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمان
تصویر درمان
((دَ))
علاج، چاره، دوا، دارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمان
تصویر درمان
مداوا، شفا، علاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمان
تصویر درمان
Treatment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درمان
تصویر درمان
traitement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
به دروغ ناراستی، دروغگو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
лечение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمان
تصویر درمان
Behandlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
лікування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درمان
تصویر درمان
leczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
治疗
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درمان
تصویر درمان
tratamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درمان
تصویر درمان
trattamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درمان
تصویر درمان
tratamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درمان
تصویر درمان
behandeling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درمان
تصویر درمان
การรักษา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درمان
تصویر درمان
pengobatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی