جدول جو
جدول جو

معنی درطلب - جستجوی لغت در جدول جو

درطلب
(دُشْ رَ / رُو)
طالب در. جویای در:
چون درطلب از برای فرزند
می بود چو کان لعل در بند.
نظامی.
از درطلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ طَ لَ)
حالت درطلب. جویای در بودن. طالب در بودن:
در می طلبید و درنمی یافت
در درطلبی عنان نمی تافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جویندۀ صدر. کسی که طالب بالانشینی است
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ سَ)
داوطلب. دل انگیز. رجوع به داوطلب شود.
- دوطلب کردن، داوطلب کردن.
- ، اظهار جرأت و تعهد کاری خطیر کردن از عالم (از قبیل) بیره برداشتن که در هندوستان رسم است. (آنندراج). داوطلب شدن:
دوطلب کرد سرشکم که به آن کو برسد
همتی بسته نگاهم که به آن رو برسد.
تأثیر (از آنندراج).
دوطلب کرد غزال ختن از وحشت خویش
که به آن نرگس جادو برساند خود را.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به داوطلب شود
لغت نامه دهخدا
آشوب طلب، بلواگر، شربه پاکن، ماجراجوطلب، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب
متضاد: خیرخواه، صلحجو، مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد