جدول جو
جدول جو

معنی درشونده - جستجوی لغت در جدول جو

درشونده(دُشْ بَ)
بدرون شونده. داخل شونده. وارد. ورود کننده. داخل. (از منتهی الارب). درآینده
لغت نامه دهخدا
درشونده
بدرون شونده، داخل شونده، وارد کننده
تصویری از درشونده
تصویر درشونده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
(دخترانه)
دارای درخشش، روشن و تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
بیچاره، ناتوان، عاجز، فقیر، بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
کسی که چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درفشنده
تصویر درفشنده
درخشنده، تابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درونده
تصویر درونده
درو کننده، دروگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراونده
تصویر تراونده
کوزه یا ظرفی که نم پس بدهد یا آب از آن تراوش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراینده
تصویر دراینده
گوینده، کسی که سخنی بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریونده
تصویر غریونده
خروشنده، فریاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراننده
تصویر دراننده
پاره کننده، چاک دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(زَ زَ دَ / دِ)
آنکه دور شود. که فاصله بگیرد. (یادداشت مؤلف). قاصی. قصی. غریب. عدی ̍. اعداء، دورشوندگان. شاذب، دورشونده از جای خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ وَ دَ / دِ)
دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جارم. جرمه، خرما یا انگور دروندگان. مختلی، گیاه درونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
آنکه چیزی رابفروشد فروختار بایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریونده
تصویر غریونده
آنکه غریو کند بانگ و فریاد بر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
پرتو اندازنده، روشن کننده، تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشنده
تصویر درفشنده
آنچه که میدرخشد درخشان تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونده
تصویر درونده
آنکه علف و غله را درو کند درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
سراینده، گوینده داخل شونده، داخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
((دَ دِ))
ناتوان، فرومانده، جمع درماندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
((دَ یا دِ رَ شَ دِ))
تابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
((فُ شَ دِ))
کسی که چیزی را بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
آجل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
براق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
عاجز، مفلوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
Seller, Vendor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
vendeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
vendedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
продавец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
Verkäufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
sprzedawca
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
продавець , продавець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
vendedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
venditore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی