درسپردن. سپردن. ترک کردن. واگذاشتن. تسلیم کردن. منکوب کردن: حسن گفت خائنان هر دو جانب را دور باید کرد. مأمون بخندید و گفت یا حسن آنگاه کس نماند و بروند و به دشمن پیوندند و ما را درسپارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33 و چ فیاض ص 35). رجوع به درسپردن شود
درسپردن. سپردن. ترک کردن. واگذاشتن. تسلیم کردن. منکوب کردن: حسن گفت خائنان هر دو جانب را دور باید کرد. مأمون بخندید و گفت یا حسن آنگاه کس نماند و بروند و به دشمن پیوندند و ما را درسپارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33 و چ فیاض ص 35). رجوع به درسپردن شود
دستاران، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، برمغاز، دستاران، فغیاز، بغیاز
دستاران، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند شاگِردانِه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویِه، بَرمَغاز، دَستاران، فَغیاز، بَغیاز
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سپارد ترا دشت ترکان چین که از ما سپهدار ایران زمین. فردوسی. مرا گفت کاین نامۀ شهریار اگر گفته آید بشاهان سپار. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. من این تاج شاهی سپارم بتو همه گنج و لشکر گذارم بتو. فردوسی. و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سپارد ترا دشت ترکان چین که از ما سپهدار ایران زمین. فردوسی. مرا گفت کاین نامۀ شهریار اگر گفته آید بشاهان سپار. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. من این تاج شاهی سپارم بتو همه گنج و لشکر گذارم بتو. فردوسی. و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)
درس خواندن. فراگرفتن. یاد گرفتن. آموختن. تتلمذ. تعلم. خواندن: پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست چون قران از محکمی وز نیکوی و موجزی. ناصرخسرو. بغرض دوستی مکن که خواص درس ’و التین’بی شره نکنند. خاقانی. ’یکنزون الذهب’ نکردی درس ’یوم یحمی’ نخواندی از تفسیر. خاقانی. نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید تا درس کند پیشت اخبار جهانداری. خاقانی. حرث، درس کردن قرآن. مدارسه، با کسی درس کردن. (دهار)
درس خواندن. فراگرفتن. یاد گرفتن. آموختن. تتلمذ. تعلم. خواندن: پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست چون قران از محکمی وز نیکوی و موجزی. ناصرخسرو. بغرض دوستی مکن که خواص درس ’و التین’بی شره نکنند. خاقانی. ’یکنزون الذهب’ نکردی درس ’یوم یحمی’ نخواندی از تفسیر. خاقانی. نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید تا درس کند پیشت اخبار جهانداری. خاقانی. حرث، درس کردن قرآن. مدارسه، با کسی درس کردن. (دهار)
درگذاشتن. گذاردن. عفو کردن: عفو ذنب،درگذاردن گناه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گناه دوست عاشق دوست دارد ز بهر آنکه تا زو درگذارد. (ویس و رامین). همی گفت کای دادگر زینهار ز ما این عذاب و بلا درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). الهی دلم را ز بد پاک دار وگر زلت آید ز من درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). با عذر ندارم آشنائی بل جرم به عذر درگذارم. ناصرخسرو. در بنده بودن تو ز پیری مقصرم ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار. سوزنی. مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293). کای من مسکین به تو در شرمسار از خجلان درگذر و درگذار. نظامی. اگر می نترسی ز روز شمار از آن کز تو ترسد خطا درگذار. سعدی. یکی را که عادت بود راستی خطائی کند درگذارند از او. سعدی. نه کورم ولیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه درگذار. سعدی. ز ما هرچه آید نیاید بکار چنان کز تو آید ز ما درگذار. نزاری قهستانی. رجوع به درگذاشتن شود
درگذاشتن. گذاردن. عفو کردن: عفوِ ذَنْب،درگذاردن گناه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گناه دوست عاشق دوست دارد ز بهر آنکه تا زو درگذارد. (ویس و رامین). همی گفت کای دادگر زینهار ز ما این عذاب و بلا درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). الهی دلم را ز بد پاک دار وگر زلت آید ز من درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). با عذر ندارم آشنائی بل جرم به عذر درگذارم. ناصرخسرو. در بنده بودن ِ تو ز پیری مقصرم ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار. سوزنی. مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293). کای من مسکین به تو در شرمسار از خجلان درگذر و درگذار. نظامی. اگر می نترسی ز روز شمار از آن کز تو ترسد خطا درگذار. سعدی. یکی را که عادت بود راستی خطائی کند درگذارند از او. سعدی. نه کورم ولیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه درگذار. سعدی. ز ما هرچه آید نیاید بکار چنان کز تو آید ز ما درگذار. نزاری قهستانی. رجوع به درگذاشتن شود
درستان. شاگردانه. (برهان). شاگردانه و وجهی که علاوه بر اجرت استاد به شاگرد دهند. (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دستاران است که در برهان و به تبع اودر ناظم الاطباء غلط نقل شده است و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دستاران شود
درستان. شاگردانه. (برهان). شاگردانه و وجهی که علاوه بر اجرت استاد به شاگرد دهند. (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دستاران است که در برهان و به تبع اودر ناظم الاطباء غلط نقل شده است و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دستاران شود
سپردن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. ترک کردن: بی بلا نازنین شمرد او را چون بلا دید درسپرد اورا. سنائی (حدیقه). ، لو دادن. چغلی کردن. گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فرو بردن: یکی تیری افکند و در ره فتاد وجودم نیازرد و رنجم نداد تو برداشتی آمدی سوی من همی در سپردی به پهلوی من. سعدی. رجوع به سپردن شود
سپردن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. ترک کردن: بی بلا نازنین شمرد او را چون بلا دید درسپرد اورا. سنائی (حدیقه). ، لو دادن. چغلی کردن. گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فرو بردن: یکی تیری افکند و در ره فتاد وجودم نیازرد و رنجم نداد تو برداشتی آمدی سوی من همی در سپردی به پهلوی من. سعدی. رجوع به سپردن شود