جدول جو
جدول جو

معنی درزیه - جستجوی لغت در جدول جو

درزیه
(دَ زی یَ)
نام طایفه ای از خوارج و فداویه تیره ای از آنان است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درایه
تصویر درایه
درایت، در حدیث، علمی که دربارۀ احادیثی که از پیغمبر اسلام نقل کرده اند بحث می کند تا معلوم شود کدام یک درست و کدام نادرست است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزی
تصویر درزی
کسی که برای مردم لباس می دوزد، خیاط، جامه دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزه
تصویر درزه
شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند
پشته و تودۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزیه
تصویر رزیه
مصیبت عظیم، آسیب و بلا
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رِ دِ)
از قرای نسف در ماوراءالنهر و نسبت به آن درزدهی باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ ری یَ)
تأنیث دری (در تداول منشیان قدیم). لغات دریه، سخن دری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ زی یَ)
رزیت. مصیبت. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (از اقرب الموارد). مصیبت. ج، رزایا. (مهذب الاسماء) : و یقابل مؤلم الرزیهبما اسبغ اﷲ تعالی علیه من الصبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299) ، کمی. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، عیب. ج، رزایا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ نی یَ)
منسوب است به درنی که نام موضعی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
واحه ای در نجد، عربستان سعودی واقع در حدود 20 کیلومتری شمال غربی ریاض پایتخت سابق آل سعود. وادی حنیفه از آن می گذرد. از آبادیهای آن بجیری است که مسکن ابن عبدالوهاب و بسیاری از علمای خاندان او بوده است، و مقبرۀ وی در همانجاست. درعیه اول بار در 850 هجری قمری آباد شد. در 1139 هجری قمری محمد بن سعود فرمانروای آن گردید. در 1157 هجری قمری ابن عبدالوهاب که از زادگاه خودعیینه رانده شده بود در درعیه سکنی گزید و او و محمد بن سعود به نشر مذهب وهابی پرداختند. دولت سعودی درعیه در اوایل قرن 13 هجری همه شبه جزیره عربستان را تحت فرمان داشت، در لشکر کشی ابراهیم پاشا به نجد، پس از مدتی محاصره درعیه سقوط کرد (1233 هجری قمری) وبه امر وی ویران گردید (1234 هجری قمری). محمد بن مشاری به عمران آن پرداخت ولی دگر بار سپاهیان مصری آن را ویران کردند و سوختند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ عی یَ)
پیکانی که در زره درآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دراعی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ری یَ)
چیزی که برآن تیر و نیزه اندازند برای آموختن. (منتهی الارب). حلقۀ نیزه باختن. حلقه ای که سواران نیزه ربایند. حلقۀ نیزه. حلقۀ هدف. (زمخشری) ، ستور و جز آن که درپس آن صائد پنهان شود برای قدرت یافتن برصید. (منتهی الارب). دریئه. (اقرب الموارد). و رجوع به دریئه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سی یَ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود کارون و 13 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به آبادان، با 400 تن سکنه. آب آن از رو خانه کارون و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سوالح و بدوان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ زی یَ)
طایفه ای دارای آداب و عقاید خاص که در لبنان و سوریه (مخصوصاًحدود دمشق و جبل جوردن) سکونت دارند و خود را موحّدون می خوانند. تعداد نفوس آنها در حال حاضر تقریباً بالغ بر دویست هزار تن است و کار عمده آنها کشاورزی است. نام آنها مأخوذ است از اسم درزی که نخست از مؤمنین این مذهب بوده است و بعدها از آن اعتقاد بازگشته است و نزد دروزیه مکروه و مبغوض شده است. در باب اصل این طایفه اختلاف است بععضی آنها را از اعقاب مهاجران قدیم ایرانی میدانند و برخی مدعی شده اند که از اعقاب نصارای لاتین هستندکه در اولین جنگهای صلیبی به این حدود آمده اند، اما قبول این هر دو نظر به جهاتی مشکل است و در هر حال این طایفه آداب و رسوم و مختصات نژادی و قومی خاص دارند، ارکان دین در نزد آنها عبارت است از راستگوئی، حفظ دوستان، ترک جمیع ادیان، اجتناب از شرک و بهتان، اقرار به وحدانیت خدا و رضا و تسلیم در همه احوال، اعتقاد به تناسخ و حلول و همچنین رسم تعدد زوجات در بین آنها متداول است. ازدواج محارم نیز با آنکه شرعاً نزد آنها ممنوع است در عمل بین آنها اتفاق میافتد. تمایلات اباحی که دروزیه بدان متهم شده اند در واقع نزد آنها مشهور است، و رنگ عقاید باطنیه و اسماعیلیه که مؤسس مذهب دروزیه حمزه بن علی زوزنی و درزی بدان منسوب بوده اند نیز در عقایدو آداب و سنن و کتب آنها جلوه گر است، اگر چه خود رااز اسماعیلیه جدا می کنند و عقاید آنها را مردود می شمارند و حاکم خلیفۀ فاطمی را خدای حّی میدانند و مرگ او را انکار می کنند. دروزیه نسبت به امیر یا حاکم خویش اطاعت و فرمانبرداری واقعی و معنوی دارند. از جمله حکام و امرای آنها امیر فخرالدین معنی (قرن 11 هجری قمری) و امیر بشیر شهاب دوم شهرت و اهمیت داشته اند. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به درزیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ زِ)
دهی است از دهستان اصفهک بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 62 هزارگزی جنوب خاوری طبس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ وْ)
قریه ای بوده است در سه فرسخی سمرقند. و نسبت آن درزیونی شود با افزودن نون. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل و کار درزی. خیاطی. درزیگری. خیاطت. دوزندگی. درزنگری
لغت نامه دهخدا
(اُ رُزْ زی یَ)
کرنج با. (بحر الجواهر). آش برنج
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رجوع به ترزئه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ / یِ)
دروه و رقعه که بر جامه دوزند. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 428). دربه. دربی. درپه. درپی:
ز عالم هرکه دل ناکامه دارد
درویه رقعه اش در جامه دارد.
میرنظمی (از لسان العجم).
و رجوع به دربه و درپه ودرپی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درایه
تصویر درایه
دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزیی
تصویر درزیی
خیاطت دوزندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیه
تصویر رزیه
بد آمد سوک، رنج، آک (عیب) مصیبت بزرگ پیش آمد ناگوار جمع رزایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزه
تصویر درزه
پارسی تازی گشته درزی دوزنده، جولاهه فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزی
تصویر درزی
پارسی تازی گشته درزی دوزنده دوزنده لباس خیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریه
تصویر دریه
دانستن دریافتن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیه
تصویر ارزیه
درخت کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزی
تصویر درزی
((دَ رْ))
خیاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درزه
تصویر درزه
درژه، توده علف، پشته خار و خاشاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درزه
تصویر درزه
((دَ زِ یا زَ))
چاک دوخته. (پارچه)، درز، دختر خردسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزیه
تصویر رزیه
((رَ یَّ))
مصیبت عظیم، پیش آمد ناگوار، جمع رزایا
فرهنگ فارسی معین
چشمه، درآمد، بیرون می زند
فرهنگ گویش مازندرانی
بریز
فرهنگ گویش مازندرانی
تعزیه
فرهنگ گویش مازندرانی
خیّاط
دیکشنری اردو به فارسی