جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با درزه

درزه

درزه
شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند
پشته و تودۀ چیزی
درزه
فرهنگ فارسی عمید

درزه

درزه
ابن درزه، فرزند خوانده، و گویند فرزند کنیز که پدر وی شناخته نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج).
- ابناء درزه، مردمان سفله. (دهار).
- ام درزه، کنیۀ دنیا. (از دهار) (از لسان).
- اولاد درزه، فرومایگان. (منتهی الارب). سفله. (اقرب الموارد).
- ، مردم درزی ودوزنده. (منتهی الارب). خیاطان. (از اقرب الموارد).
- ، جولاهه. (منتهی الارب). بافندگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

درزه

درزه
دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 134 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و سر راه رمشک به کهنوج، با 100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. مزرعۀ کنار گاوان جزء این ده است، و ساکنان آن از طایفۀ کامرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

درزه

درزه
درژه. توده و پشتۀ علف و خار و خاشاک. (برهان). تودۀ خاک و خاشاک و ریگ. (آنندراج). بسته. دسته: ’اضغاث’ جماعت ’ضغث’ بوده و ضغث درزه بود یاچیزی بود که بکار نیاید چون چوبهای باریک سخت باریک با آن قلماشهائی که بر سر آیند یا چون چیزهائی که کس را بکار نیاید چون از آن درزه بندند یا دسته بندند، آن را ضغث خوانند آن دسته و آن درزه را. (ترجمه طبری بلعمی). گفت آن صندوق بیار چون بیاورد درزه های نامه بیرون گرفت و پیش وی افکند گفت نگاه کن از همه کس به من نامه هاست که فرستاده اند یکی شیخ زکی و یکی شیخ... و این همه القاب است نه اسم. (کشف المحجوب).
چو پشته پشته در او درزه های خار و خسک
چو پاره پاره در آن خامه های ریگ روان.
انوری (از آنندراج).
او (عوج بن عنق) از دشت می آمد و درزۀ هیزم بر سر نهاده لایق او. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 119)
درز. چاک دوخته. (برهان) ، دختر خردسال. (از برهان)
لغت نامه دهخدا