جدول جو
جدول جو

معنی دردزد - جستجوی لغت در جدول جو

دردزد
(دَزَ)
دردزده. دردمند. علیل:
زمین خاک شد بوی طیبش توئی
جهان دردزد شد طبیبش توئی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردزده
تصویر دردزده
دردمند، رنجور، علیل، مریض
فرهنگ فارسی عمید
(دَ زَ دَ / دِ)
دارای درد. دردمند. مریض. علیل. خسته. بیمار. رنجور. (ناظم الاطباء). آفت رسیده. دردناک. (آنندراج). دردرسیده. درددیده: این مقدار ندانستند که چون حشمت رایت عالی از آن دیار دور شود با کالنجار بازآید و رعیت دردزده و ستم رسیده با وی یار شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
دل دردزده ست از غم زنهار نگه دارش
کو میوۀ دل باری پربار نگه دارش.
خاقانی.
دردزده ست جان من میوۀ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد دردنشان من کجا.
خاقانی.
گفت آری علتی داریم... و مرهم جراحت وصال دوست است، تعللی می کنیم تا فردا بود که به مقصود برسیم که چون دردزده نه ایم خود را به دردزدگان می نمائیم که کم از این نمی یابد. (تذکره الاولیای عطار).
کیست فلک پیر شده بیوه ای
چیست جهان دردزده میوه ای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ مَ)
آنکه خر دیگران را دزدد. فحش گونه ای است که در وقت اهانت بکسی آنرا بکار برند:
ای دیو ابوالمظفر خردزد اغنوی
یک شب به نخشب اندر بی فتنه نغنوی.
سوزنی.
اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان فیلسان باشند و... نه مستی... اموی طبع، مروانی رنگ... چون قماربازان در کند و... خردزدان در شهرستان. (کتاب النقض ص 475)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
صورتی و تلفظی است تیرداد را که نام یکی از پسران خسروپرویز بوده است. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2594)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
دزدیدن.
- تن یا سر دردزدیدن، دور کردن آن. عقب بردن آن:
تن خویش از سر کهان دردزد
جان خویش از می مهان پرور.
سنایی.
ز خاک پای مردان کن چون تخت حاسبان تاجت
وگر تاج زرت بخشند سر دردزد و مستانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَدُ)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 46هزارگزی خاور بافت و سر راه مالرو بافت به جوران، با 300 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ؟)
استرآبادی. وی شاعربود و قسمتی از اشعار او در تذکرۀ دولتشاه آمده است. (از الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 756 بنقل از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 6. لطائف نامۀ هروی ج 1 ص 20)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنزد
تصویر درنزد
در پیش، نزدیک، در خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد زد
تصویر درد زد
دارای درد دردمند، مریض علیل
فرهنگ لغت هوشیار