جدول جو
جدول جو

معنی دردب - جستجوی لغت در جدول جو

دردب(دَ دَ)
امراءه دردب، زنی که به شب آمد و رفت نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دردب
زن شبرو
تصویری از دردب
تصویر دردب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردا
تصویر دردا
دریغا، آه، افسوس، برای مثال دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا (حافظ - ۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درده
تصویر درده
درد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردی
تصویر دردی
درد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردم
تصویر دردم
در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درداب
تصویر درداب
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ بی ی)
طبلک نواز. (منتهی الارب). آنکه ’کوبه’ میزند که از آلات طرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
نوعی از دویدن، مانند دویدن ترسان که می دود و از ترس چیزی پس و پیش می نگرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواری و فروتنی نمودن. (منتهی الارب). در مثل گویند: دردب لما عضه الثقاف، هرگاه در سختی گرفتار شد فروتنی آغاز کرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عادت کردن به چیزی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دِ)
خوار و فروتن. (آنندراج). خاضع. ذلیل. (از متن اللغه). رجوع به دردبه شود، شخصی که از ترس چیزی پس و پیش نگرسته ترسان دود. (آنندراج). چون خائفان دونده و اطراف را نگرنده. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از دردبه. رجوع به دردبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قردب
تصویر قردب
هفت بند از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طردب
تصویر طردب
شامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردب
تصویر تردب
مهربانی و نرمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدب
تصویر دیدب
گور خر، دیده بان، پیشسده (طلیعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردا
تصویر دردا
افسوس، آه
فرهنگ لغت هوشیار
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردر
تصویر دردر
آواره بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراب
تصویر دراب
جمع درب، پارسی تازی گشته درها دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردبی
تصویر دردبی
تبیره نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردق
تصویر دردق
کودک، اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
ستور رام شتر رام، جمع درب، از ریشه پارسی دروازه ها جمع درب دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردب
تصویر اردب
پیمانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردی
تصویر دردی
پارسی تازی گشته درد لرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درده
تصویر درده
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردو
تصویر دردو
شوخ چشم بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردن
تصویر دردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردم
تصویر دردم
فی الفور، فوراً، در ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردح
تصویر دردح
بی دندان، پیر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردب
تصویر اردب
((اَ دَ))
پیمانه ای است برابر بیست و چهار «صاع» و آن شصت و چهار من باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروب
تصویر دروب
((دُ))
جمع درب، دروازه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردا
تصویر دردا
((دَ))
کلمه دال بر افسوس، دریغا، آه !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردی
تصویر دردی
((دُ))
آن چه ته نشین شود از روغن و شراب، درد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درده
تصویر درده
((دُ دِ یا دَ))
دردی شراب و روغن و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردو
تصویر دردو
((دِ دُ))
شوخ چشم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردبر
تصویر دردبر
آسپیرین
فرهنگ واژه فارسی سره