جدول جو
جدول جو

معنی درخورد - جستجوی لغت در جدول جو

درخورد
((دَ. خُ))
مناسب، سزاوار، درخور
تصویری از درخورد
تصویر درخورد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندرخورد
تصویر اندرخورد
سزاوار لایق شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در خورد
تصویر در خورد
شایسته موافق مناسب لایق سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمورد
تصویر درمورد
درباره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادف، ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی
برخورد کردن: همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Impingement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
воздействие
دیکشنری فارسی به روسی
การกระทบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
הִתְנַגְּשׁוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درخور
تصویر درخور
حائز اهمیت، قابل، مناسب، مستحق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخور
تصویر درخور
لایق، سزاوار، صالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخور
تصویر درخور
شایسته، سزاوار، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخور
تصویر درخور
((دَ. خُ))
مناسب، سزاوار، درخورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، محاسبه
فرهنگ واژه فارسی سره