- درخشنده (دخترانه)
- دارای درخشش، روشن و تابان
معنی درخشنده - جستجوی لغت در جدول جو
- درخشنده
- پرتو اندازنده، روشن کننده، تابنده
- درخشنده
- تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
- درخشنده ((دَ یا دِ رَ شَ دِ))
- تابنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنچه که میدرخشد درخشان تابان
تابیده، روشن
درخشنده، تابنده
پرتو انداز، تابنده، تابان
روشنایی دهنده، درخشنده، تابنده
عاجز، مفلوک
سراینده، گوینده داخل شونده، داخل
روشن شده برق زده، پرتو افکنده
بدرون شونده، داخل شونده، وارد کننده
روشنایی دادن
تابندگی پرتو افکنی
بمقام بالا وبرتر رساننده
خراش دهنده
کسی که چیزی را میتراشد
پریشان کننده
کسی که چیزی می تراشد
پاره کننده، چاک دهنده
کسی که چیزی را می فروشد
گوینده، کسی که سخنی بگوید
روشن کردن، تابان و پر نور کردن
درخشان بودن، فروغ و روشنایی داشتن
بیچاره، ناتوان، عاجز، فقیر، بی چیز
روشنایی دادن، پرتو افکندن، برق زدن
آنکه چیزی رابفروشد فروختار بایع