جدول جو
جدول جو

معنی درخشانی - جستجوی لغت در جدول جو

درخشانی
(دُ / دَ / دِ رَ)
حالت و چگونگی درخشان. تابش. تلألؤ:
هر یک از خوبی چون باغ به هنگام بهار
وز درخشانی چون ماه به هنگام سحر.
فرخی.
مواهه، موهه، درخشانی آب روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درخشانی
تألّقٌ
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به عربی
درخشانی
Luminousness
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درخشانی
luminosité
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درخشانی
روشنائی
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به اردو
درخشانی
আলোকিততা
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
درخشانی
mwangaza
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
درخشانی
ความสว่าง
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
درخشانی
luminosidad
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
درخشانی
Leuchtkraft
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
درخشانی
світність
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
درخشانی
jasność
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
درخشانی
发光性
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به چینی
درخشانی
luminosidade
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
درخشانی
luminosità
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
درخشانی
helderheid
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به هلندی
درخشانی
светимость
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به روسی
درخشانی
kecerahan
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
درخشانی
उज्जवलता
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به هندی
درخشانی
זְהִירוּת
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به عبری
درخشانی
光輝
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
درخشانی
빛남
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به کره ای
درخشانی
ışıklılık
تصویری از درخشانی
تصویر درخشانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درخشان
تصویر درخشان
درخشنده، روشنی دهنده، روشن، تابان، رخشان، درخور توجه، شاخص، بن مضارع درخشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
درخشاندن. به درخشیدن داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). درخشیدن کنانیدن. پرتو انداختن. (ناظم الاطباء) : ابراق، الاحه، درخشانیدن شمشیر را. زهو، درخشانیدن تیغ. (از منتهی الارب). تکلیل، بدرخشانیدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
درفشان بودن. درخشانی. تلألؤ:
چو آفتاب درخشان شود ز چرخ بلند
مه چهارده را کی بود درفشانی.
(منسوب به منوچهری)
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ / فِ)
عمل درفشان. پراکندن در. درافشانی. افشاندن در. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- درفشانی کردن، در پراکندن.
، سخنان سخت نیکو گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- درفشانی کردن، سخنان نیکو گفتن:
چشم سعدی بر امید روی یار
چون دهانش درفشانی می کند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
تابان، روشنی دهنده، لرزان و تابان، فروزان، ساطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
((دَ یا دِ رَ))
تابان، روشنی دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
براق، نورانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
Bright, Brilliant, Dazzling, Gleaming, Glistening, Glittering, Glossy, Glowing, Incandescent, Lucent, Luminous, Lustrous, Lustrously, Radiant, Scintillating, Shimmering, Shining, Shiny, Sparking, Sparkly, Twinkling, Twinkly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
яркий , блестящий , ослепительный , мерцающий , сверкающий , глянцевый , светящийся , раскалённый , блестящий , блестяще , сияющий , искрящийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
hell, brillant, atemberaubend, glänzend, leuchtend, glühend, strahlend, funkelnd, schimmernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
яскравий , блискучий , сліпучий , розжарений , сяючий , блискуче , мерехтливий , іскристий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
jasny, błyszczący, oszałamiający, rozżarzony, lśniący, błyszcząco, promienny, migotający, iskrzący, migoczący
دیکشنری فارسی به لهستانی