متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قَدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قَدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هَرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
جوشیدن. غوغا کردن. طغیان کردن. سر کشیدن. از هر سوی فرازآمدن: اگر این مرد خود برافتد خویشان و مردم وی (بودلف عجلی) خاموش نباشند و درجوشند و بسیار فتنه بپای شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). رجوع به جوشیدن شود
جوشیدن. غوغا کردن. طغیان کردن. سر کشیدن. از هر سوی فرازآمدن: اگر این مرد خود برافتد خویشان و مردم وی (بودلف عجلی) خاموش نباشند و درجوشند و بسیار فتنه بپای شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). رجوع به جوشیدن شود
جنبانیدن: این انجیر تو سلسلۀ شهوت معده مرا درجنبانید. (سندبادنامه ص 168). اگر بادم تو نیز ای سرو آزاد سری چون بید درجنبان به این باد. نظامی. رجوع به جنبانیدن شود
جنبانیدن: این انجیر تو سلسلۀ شهوت معده مرا درجنبانید. (سندبادنامه ص 168). اگر بادم تو نیز ای سرو آزاد سری چون بید درجنبان به این باد. نظامی. رجوع به جنبانیدن شود
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن: شغل همه درسنجی داد همه بستانی کار همه دریابی حق همه بگزاری. منوچهری. و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن: شغل همه درسنجی داد همه بستانی کار همه دریابی حق همه بگزاری. منوچهری. و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
گنجیدن: درنگنجد مگر به دل که دلست کیسۀ دانش و خزینۀ راز. ناصرخسرو. برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی. نظامی. وگر بصورت هیچ آفریده دل ننهم که با تو صورت دیوار درنمی گنجد چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی
گنجیدن: درنگنجد مگر به دل که دلست کیسۀ دانش و خزینۀ راز. ناصرخسرو. برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی. نظامی. وگر بصورت هیچ آفریده دل ننهم که با تو صورت دیوار درنمی گنجد چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی
آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) : غرنبیدن نای در کوه و دشت ز آوای تندر همی درگذشت. فردوسی (از آنندراج). برآمد ده و افکن و گیر و رو غرنبیدن کوس و پیکار و غو. اسدی. لشکر شادبهر درجنبید نای رویین و کوس بغرنبید. عنصری (از فرهنگ اسدی). چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده. بوعلی چاچی. رجوع به غرنبه شود. ، غر و لند کردن. ژکیدن. ترکیب ها: - غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود
آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) : غرنبیدن نای در کوه و دشت ز آوای تندر همی درگذشت. فردوسی (از آنندراج). برآمد ده و افکن و گیر و رو غرنبیدن کوس و پیکار و غو. اسدی. لشکر شادبهر درجنبید نای رویین و کوس بغرنبید. عنصری (از فرهنگ اسدی). چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده. بوعلی چاچی. رجوع به غرنبه شود. ، غر و لند کردن. ژکیدن. ترکیب ها: - غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود