جدول جو
جدول جو

معنی درجنبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درجنبیدن
(پَ جَ / جِ اَ تَ)
جنبیدن. از جای رفتن. حرکت کردن:
لشکر شادبهر درجنبید
نای روئین و کوس بغرنبید.
عنصری.
رجوع به جنبیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
تکان خوردن، به حرکت آمدن، حرکت کردن، به لرزه درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبیدن
تصویر غرنبیدن
بانگ و خروش برآوردن، صدای درشت و کلفت درآوردن، فریاد و غوغا کردن، برای مثال لشکر شادبهر درجنبید / نای رویین و کوس بغرنبید (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ / جِ بَ یِ کَ زَ دَ)
جوشیدن. غوغا کردن. طغیان کردن. سر کشیدن. از هر سوی فرازآمدن: اگر این مرد خود برافتد خویشان و مردم وی (بودلف عجلی) خاموش نباشند و درجوشند و بسیار فتنه بپای شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). رجوع به جوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ / جِ اَ کَ دَ)
جنبانیدن: این انجیر تو سلسلۀ شهوت معده مرا درجنبانید. (سندبادنامه ص 168).
اگر بادم تو نیز ای سرو آزاد
سری چون بید درجنبان به این باد.
نظامی.
رجوع به جنبانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ شُ دَ)
تابیدن. تافتن:
به خانه در ز نور قرص خورشید
همان بینی که درتابد به روزن.
ناصرخسرو.
رجوع به تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن:
شغل همه درسنجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.
منوچهری.
و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ)
سنجیدن:
شغل همه درسنجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.
منوچهری.
رجوع به سنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ دَ)
گنجیدن:
درنگنجد مگر به دل که دلست
کیسۀ دانش و خزینۀ راز.
ناصرخسرو.
برو کز هیچ روئی درنگنجی
اگر موئی که موئی درنگنجی.
نظامی.
وگر بصورت هیچ آفریده دل ننهم
که با تو صورت دیوار درنمی گنجد
چو گل ببار بود هم نشین خار بود
چو در کنار بود خار درنمی گنجد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ)
خسبیدن. غنودن:
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما.
منوچهری.
رجوع به خسبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
به بانگ درآمدن. (ناظم الاطباء). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن. و رجوع به درنگ (د / د ر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
درنگ کردن. ثبات و آرام ورزیدن. (برهان). آرام گزیدن. ثبات ورزیدن. (آنندراج). ثابت ماندن. (ناظم الاطباء) ، تأخیر کردن. (برهان). دیری کردن. (ناظم الاطباء) ، توقف کردن. ماندن. متوقف شدن. (ناظم الاطباء) ، آرامیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ گَ دی دَ)
آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) :
غرنبیدن نای در کوه و دشت
ز آوای تندر همی درگذشت.
فردوسی (از آنندراج).
برآمد ده و افکن و گیر و رو
غرنبیدن کوس و پیکار و غو.
اسدی.
لشکر شادبهر درجنبید
نای رویین و کوس بغرنبید.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین
زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده.
بوعلی چاچی.
رجوع به غرنبه شود.
، غر و لند کردن. ژکیدن.
ترکیب ها:
- غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبیدن
تصویر غرنبیدن
((غُ رُ دَ))
بانگ و خروش برآوردن، غوغا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
((دَ دَ))
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
((دِ رَ دَ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
((جُ دَ))
حرکت کردن، لرزیدن
فرهنگ فارسی معین