دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 2هزارگزی شمال ضیأآباد، با 408 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 2هزارگزی شمال ضیأآباد، با 408 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مِثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
دوروهان. ده کوچکی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 3 هزارگزی باختر سی سخت و 2هزارگزی باختر راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). این دهستان تا سال 1339 هجری شمسی تابع بهبهان بود و بعد از تأسیس شهرستان کهکیلویه (دیماه 1337) ظاهراً تابع آن قرار داده شده است و در آبان 1338 قسمتی از آن از این شهرستان منتزع و ضمیمۀ شهرستان شیراز شده است. (از دایره المعارف فارسی) نام رودخانه ای است در بلخ. (آنندراج)
دوروهان. ده کوچکی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 3 هزارگزی باختر سی سخت و 2هزارگزی باختر راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). این دهستان تا سال 1339 هجری شمسی تابع بهبهان بود و بعد از تأسیس شهرستان کهکیلویه (دیماه 1337) ظاهراً تابع آن قرار داده شده است و در آبان 1338 قسمتی از آن از این شهرستان منتزع و ضمیمۀ شهرستان شیراز شده است. (از دایره المعارف فارسی) نام رودخانه ای است در بلخ. (آنندراج)
دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنۀ کوه ریز، با 185 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنۀ کوه ریز، با 185 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مرکّب از: در، باب + بان، پسوند حفاظت، حارس. حافظ. نگهبان در. قاپوچی. (ناظم الاطباء)، نگاهدارندۀ در. (از منتهی الارب)، آذن. بوّاب. (دهار)، ترّاع. حاجب. حدّاد. (منتهی الارب)، رزوبان. فیتق. (منتهی الارب)، بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن درابنه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است. (المعرب ص 140)، راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود: ز دربان نباید ترا بارخواست به نزد من آی آنگهی کت هواست. فردوسی. ز سرکش چو بشنید دربان شاه ز رامشگر تازه بربست راه. فردوسی. یکایک دل مرد گوهرفروش ز گفتار دربان برآمد بجوش. فردوسی. چو بگذشت یک روزگار اندرین پس آگاهی آمد به دربان ازین. فردوسی. قلون رفت تنها به درگاه اوی به دربان چنین گفت کای نامجوی. فردوسی. نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ. فردوسی. ترا چه باید خواند ای بهار بی منت ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان. فرخی. مهر و کینش مثل دو دربانند در دولت کنند باز و فراز. فرخی. دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت. قطران. آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. (قصص الانبیاء ص 17)، بر درگهش ز نادره بحر عروض یکّی امین دانا دربان کنم. ناصرخسرو. اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا بسوی در بشتاب و بجوی دربان را. ناصرخسرو. ملک فرمانبر شیطان دریغ است ملک در خدمت دربان دریغ است. ناصرخسرو. به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش. ناصرخسرو. آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر. ناصرخسرو. جاهل به مسند اندر و عالم برون در جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد. رشید وطواط. یا ز دربان تندرست بپرس یا زسلطان ناتوان بشنو. خاقانی. بر در گهش که فرق فلک خاک خاک اوست دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست. خاقانی. بود معن عرب و سیف یمن در کرم هندوی دربان اسد. خاقانی. از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان بر در ایوان نه زنجیر ونه دربان دیده اند. خاقانی. گرچه خاقانی اهل حضرت نیست یاد دربانش هست دست افزار. خاقانی. بر خاک درت زکات دربان گنج زرشایگان ببینم. خاقانی. هم هندو کی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. دهر دربان اوست بر خدمش ناوک ظلم کمتر اندازد. خاقانی. تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را سرهای بدخواهانت را، هم رمح تودار آمده. خاقانی. مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان حاجت نباشد. (سندبادنامه ص 108)، پیک دلی پیرو شیطان مباش شیر امیری سگ دربان مباش. نظامی. اشارت کرد بر دربان درگاه که دارم نامه ای نزدیکی شاه. نظامی. چون نمی یابند شاهان از وصالت ذره ای نیست ممکن کآن چنان ملکی به دربانی دهی. عطار. سگ و دربان چو یافتند غریب این گریبانش گیرد آن دامن. سعدی. خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم، آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد. (گلستان سعدی)، بر در توفیق چه دربان چه میر در ره تحقیق چه کودک چه پیر. خواجو. ظلم و ستم گرچه ز دربان بود از اثر غفلت سلطان بود. خواجو. از دربان و خدم و حشم و اعیان. (انیس الطالبین ص 134)، مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم. صائب. - امثال: دری که نداری دربان چه کنی. (جامع التمثیل)، - دربان فلک، کنایه از آفتاب. (برهان) (آنندراج)، - ، کنایه از ماه. (برهان) (آنندراج)
مُرَکَّب اَز: در، باب + بان، پسوند حفاظت، حارس. حافظ. نگهبان در. قاپوچی. (ناظم الاطباء)، نگاهدارندۀ در. (از منتهی الارب)، آذِن. بَوّاب. (دهار)، تَرّاع. حاجِب. حَدّاد. (منتهی الارب)، رزوبان. فَیْتَق. (منتهی الارب)، بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن دَرابنه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است. (المعرب ص 140)، راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود: ز دربان نباید ترا بارخواست به نزد من آی آنگهی کت هواست. فردوسی. ز سرکش چو بشنید دربان شاه ز رامشگر تازه بربست راه. فردوسی. یکایک دل مرد گوهرفروش ز گفتار دربان برآمد بجوش. فردوسی. چو بگذشت یک روزگار اندرین پس آگاهی آمد به دربان ازین. فردوسی. قلون رفت تنها به درگاه اوی به دربان چنین گفت کای نامجوی. فردوسی. نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ. فردوسی. ترا چه باید خواند ای بهار بی منت ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان. فرخی. مهر و کینش مثل دو دربانند در دولت کنند باز و فراز. فرخی. دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت. قطران. آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. (قصص الانبیاء ص 17)، بر درگهش ز نادره بحر عروض یکّی امین دانا دربان کنم. ناصرخسرو. اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا بسوی در بشتاب و بجوی دربان را. ناصرخسرو. ملک فرمانبر شیطان دریغ است ملک در خدمت دربان دریغ است. ناصرخسرو. به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش. ناصرخسرو. آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر. ناصرخسرو. جاهل به مسند اندر و عالم برون در جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد. رشید وطواط. یا ز دربان تندرست بپرس یا زسلطان ناتوان بشنو. خاقانی. بر در گهش که فرق فلک خاک خاک اوست دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست. خاقانی. بود معن عرب و سیف یمن در کرم هندوی دربان اسد. خاقانی. از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان بر در ایوان نه زنجیر ونه دربان دیده اند. خاقانی. گرچه خاقانی اهل حضرت نیست یاد دربانش هست دست افزار. خاقانی. بر خاک درت زکات دربان گنج زرشایگان ببینم. خاقانی. هم هندو کی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. دهر دربان اوست بر خدمش ناوک ظلم کمتر اندازد. خاقانی. تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را سرهای بدخواهانت را، هم رمح تودار آمده. خاقانی. مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان حاجت نباشد. (سندبادنامه ص 108)، پیک ِ دلی پیرو شیطان مباش شیر امیری سگ دربان مباش. نظامی. اشارت کرد بر دربان درگاه که دارم نامه ای نزدیکی شاه. نظامی. چون نمی یابند شاهان از وصالت ذره ای نیست ممکن کآن چنان ملکی به دربانی دهی. عطار. سگ و دربان چو یافتند غریب این گریبانش گیرد آن دامن. سعدی. خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم، آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد. (گلستان سعدی)، بر در توفیق چه دربان چه میر در ره تحقیق چه کودک چه پیر. خواجو. ظلم و ستم گرچه ز دربان بود از اثر غفلت سلطان بود. خواجو. از دربان و خدم و حشم و اعیان. (انیس الطالبین ص 134)، مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم. صائب. - امثال: دری که نداری دربان چه کنی. (جامع التمثیل)، - دربان فلک، کنایه از آفتاب. (برهان) (آنندراج)، - ، کنایه از ماه. (برهان) (آنندراج)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 20 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو قشم به باسعیدو، با 1271 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. گمرک و گارد مسلح و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 20 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو قشم به باسعیدو، با 1271 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. گمرک و گارد مسلح و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
اگر دیدید دربانی در خانه شما ایستاده مال و دارایی شما به خطر می افتد. کسی چشم طمع به پول شما می دوزد یا از شما چیزی مطالبه می کند که دارید و نمی خواهید بدهید. اگر دیدید خودتان جایی دربان شده اید باطنا نگران پول و دارایی خویش هستید یا حاجتی دارید که نمی خواهید افشا کنید و به کسی بگویید. اگر دیدید خودتان جلوی در خانه خودتان نگهبانی و دربانی می کنید مال خود را خرج می کنید یا همسرتان پول شما را هدر می دهد. اگر دربانی را مقابل دری ایستاده دیدید و پشت آن در چیزی نبود یا احیانا جاده ای بود به سفر می روید و اگر پشت آن در خانه ای قرار داشت با شخصی بر می خورید که به شما احتیاج دارد. کسی هست که از شما کمک می خواهد و اگر آن خانه مجلل بود و مجلل تر و بزرگتر از خانه خودتان به نظر می رسید شما به کسی محتاج می شوید و از او یاری می طلبید.
اگر دیدید دربانی در خانه شما ایستاده مال و دارایی شما به خطر می افتد. کسی چشم طمع به پول شما می دوزد یا از شما چیزی مطالبه می کند که دارید و نمی خواهید بدهید. اگر دیدید خودتان جایی دربان شده اید باطنا نگران پول و دارایی خویش هستید یا حاجتی دارید که نمی خواهید افشا کنید و به کسی بگویید. اگر دیدید خودتان جلوی در خانه خودتان نگهبانی و دربانی می کنید مال خود را خرج می کنید یا همسرتان پول شما را هدر می دهد. اگر دربانی را مقابل دری ایستاده دیدید و پشت آن در چیزی نبود یا احیانا جاده ای بود به سفر می روید و اگر پشت آن در خانه ای قرار داشت با شخصی بر می خورید که به شما احتیاج دارد. کسی هست که از شما کمک می خواهد و اگر آن خانه مجلل بود و مجلل تر و بزرگتر از خانه خودتان به نظر می رسید شما به کسی محتاج می شوید و از او یاری می طلبید.