داروهای تلخ و بدمزه را پس از اینکه بوسیلۀ قالبهای مخصوص بصورت عدسی های محدب الطرفین کوچک درآوردند برای اینکه هنگام استعمال دهان را بدطعم نکند، از یک ورقۀ صمغ و قند می پوشانندو بدین ترتیب روکش نازک شیرین و براقی هستۀ مرکزی بدمزه را فرامیگیرد و به این شکل دارویی دراژه نام نهاده اند، مانند: دراژۀ کنین. (از درمانشناسی ج 1)
داروهای تلخ و بدمزه را پس از اینکه بوسیلۀ قالبهای مخصوص بصورت عدسی های محدب الطرفین کوچک درآوردند برای اینکه هنگام استعمال دهان را بدطعم نکند، از یک ورقۀ صمغ و قند می پوشانندو بدین ترتیب روکش نازک شیرین و براقی هستۀ مرکزی بدمزه را فرامیگیرد و به این شکل دارویی دراژه نام نهاده اند، مانند: دراژۀ کنین. (از درمانشناسی ج 1)
دراکه. دریافت کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - قوه دراکه، قوه دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دراکه. دریافت کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - قوه دراکه، قوه دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
گام نزدیک گذاشتن خارپشت و خرگوش در شتاب روی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته و نرم رفتن شتر. (از منتهی الارب). درم. درمان. و رجوع به درم و درمان شود
گام نزدیک گذاشتن خارپشت و خرگوش در شتاب روی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته و نرم رفتن شتر. (از منتهی الارب). درم. درمان. و رجوع به درم و درمان شود
جبه ای است جلوباز، و فقط از پشم می تواند باشد. ج، دراریع. (از اقرب الموارد). جامه ای است و اکثر جامۀ صوف را گویند. (آنندراج) : و من دخل الدار علی مراتب فمنهم من یلبس المبطنه و منهم من یلبس الدراعه و منهم من یلبس القباء. (البیان و التبیین ج 3 ص 78). و رجوع به دراعه شود
جبه ای است جلوباز، و فقط از پشم می تواند باشد. ج، دَراریع. (از اقرب الموارد). جامه ای است و اکثر جامۀ صوف را گویند. (آنندراج) : و من دخل الدار علی مراتب فمنهم من یلبس المبطنه و منهم من یلبس الدراعه و منهم من یلبس القباء. (البیان و التبیین ج 3 ص 78). و رجوع به دراعه شود
دراعه. نوعی از جامۀ مشایخ، گویند آن فوطه باشد که بر دوش اندازند و فارسیان به تخفیف نیز خوانند. (از غیاث). جامه ای از پنبه و یا ازپشم خشن که مرد و زن هر دو پوشند. (ناظم الاطباء). جامۀ دراز که زاهدان و شیوخ پوشند. جبه. بالاپوش فراخ: یک روز به سرای حسنک شده بود (بوسهل) به روزگار وزارتش پیاده و به دراعه، پرده داری بر وی استخفاف کرده بود وی را بینداخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). جبه ای داشت (حسنک) حبری رنگ با سیاه می زد خلق گونه و دراعه و ردایی سخت پاکیزه. (تاریخ بیهقی ص 180). دراعۀ سپیدی پوشیدی. (تاریخ بیهقی ص 364). به چپ و راست شده ست از ره دین آنکه جهان بر دراعه اش به چپ و راست به زر است طراز. ناصرخسرو. مردی را دید دراعه بسته و بر خری سیاه نشسته. (حاشیۀ احیاءالعلوم غزالی نسخۀ خطی مرحوم دهخدا منقول در همین لغت نامه ذیل ترجمه ابوعبداﷲ محمد بن حسن معروفی بلخی). لاجرم جبه ودراعۀ من از عبائی و برد گشت این بار. مسعودسعد. نیکوروی و دراعه پوشیده و عصای در دست. (مجمل التواریخ و القصص). فاجران را قصبی بر سر و توزی در بر شاعران از پی دراعه نیابند سلب. سنائی. یک نشان از درد بر دراعه ماند دوستی دید و نشان بیرون فتاد. خاقانی. سجاده به هشت باغ بردیم دراعه بچار جوی شستیم. خاقانی. ز داود اگر دور درعی گذاشت محمد ز دراعه صد درع داشت. نظامی. دراعه درید و درع می دوخت زنجیر برید و بند می سوخت. نظامی. به دراعه ای درگریزد تنش که آن درع باشد نه پیراهنش. نظامی. به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش. سعدی. ناکس است آنکه به دراعه و دستار کس است دزد دزد است وگر جامۀ قاضی دارد. سعدی. از سبزه و آب گشته موجود دراعۀ خضر و درع داود. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی). تدرع، دراعه پوشانیدن. (دهار). جمازه، دراعه از صوف که آستینهای آن تنگ باشد، جبه ای مر سپاهیان را، جوشن، چارآئینه. (ناظم الاطباء)
دراعه. نوعی از جامۀ مشایخ، گویند آن فوطه باشد که بر دوش اندازند و فارسیان به تخفیف نیز خوانند. (از غیاث). جامه ای از پنبه و یا ازپشم خشن که مرد و زن هر دو پوشند. (ناظم الاطباء). جامۀ دراز که زاهدان و شیوخ پوشند. جبه. بالاپوش فراخ: یک روز به سرای حسنک شده بود (بوسهل) به روزگار وزارتش پیاده و به دراعه، پرده داری بر وی استخفاف کرده بود وی را بینداخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). جبه ای داشت (حسنک) حبری رنگ با سیاه می زد خلق گونه و دراعه و ردایی سخت پاکیزه. (تاریخ بیهقی ص 180). دراعۀ سپیدی پوشیدی. (تاریخ بیهقی ص 364). به چپ و راست شده ست از ره دین آنکه جهان بر دراعه اش به چپ و راست به زر است طراز. ناصرخسرو. مردی را دید دراعه بسته و بر خری سیاه نشسته. (حاشیۀ احیاءالعلوم غزالی نسخۀ خطی مرحوم دهخدا منقول در همین لغت نامه ذیل ترجمه ابوعبداﷲ محمد بن حسن معروفی بلخی). لاجرم جبه ودراعۀ من از عبائی و برد گشت این بار. مسعودسعد. نیکوروی و دراعه پوشیده و عصای در دست. (مجمل التواریخ و القصص). فاجران را قصبی بر سر و توزی در بر شاعران از پی دراعه نیابند سلب. سنائی. یک نشان از درد بر دراعه ماند دوستی دید و نشان بیرون فتاد. خاقانی. سجاده به هشت باغ بردیم دراعه بچار جوی شستیم. خاقانی. ز داود اگر دور درعی گذاشت محمد ز دراعه صد درع داشت. نظامی. دراعه درید و درع می دوخت زنجیر برید و بند می سوخت. نظامی. به دراعه ای درگریزد تنش که آن درع باشد نه پیراهنش. نظامی. به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش. سعدی. ناکس است آنکه به دراعه و دستار کس است دزد دزد است وگر جامۀ قاضی دارد. سعدی. از سبزه و آب گشته موجود دراعۀ خضر و درع داود. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی). تدرع، دراعه پوشانیدن. (دهار). جمازه، دراعه از صوف که آستینهای آن تنگ باشد، جبه ای مر سپاهیان را، جوشن، چارآئینه. (ناظم الاطباء)
دراست. سبق گفتن، درس کتاب کردن. (از منتهی الارب). خواندن کتاب را و به حفظ آن مبادرت کردن. (از اقرب الموارد) ، علم خواندن. (المصادر زوزنی). علم آموختن. (دهار). خواندن علم. (ترجمان القرآن جرجانی) : أن تقولوا انما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین. (قرآن 156/6) ، تا نگویید که کتاب فقط بر دو طایفه پیش از ما فرستاده شد و هرچند از خواندن و مطالعۀ آنان غافل بودیم، کهنه و مندرس کردن جامه را. (از اقرب الموارد). درس. و رجوع به درس شود، آرمیدن با جاریه. (از منتهی الارب)
دراست. سبق گفتن، درس کتاب کردن. (از منتهی الارب). خواندن کتاب را و به حفظ آن مبادرت کردن. (از اقرب الموارد) ، علم خواندن. (المصادر زوزنی). علم آموختن. (دهار). خواندن علم. (ترجمان القرآن جرجانی) : أن تقولوا انما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین. (قرآن 156/6) ، تا نگویید که کتاب فقط بر دو طایفه پیش از ما فرستاده شد و هرچند از خواندن و مطالعۀ آنان غافل بودیم، کهنه و مندرس کردن جامه را. (از اقرب الموارد). درس. و رجوع به درس شود، آرمیدن با جاریه. (از منتهی الارب)
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران، واقع در یکهزارگزی جنوب شهریار با 227 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و راه آن از طریق آدران ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران، واقع در یکهزارگزی جنوب شهریار با 227 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و راه آن از طریق آدران ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دریاچه. دریااک. دریاهک: برغر، ناحیه ای است از بتمان میانه، و دریاژه ای اندر وی است و رود بخار از این دریاژه رود و اندر وی آبها درافتد. (حدود العالم). و رجوع به دریاچه شود
دریاچه. دریااک. دریاهک: برغر، ناحیه ای است از بتمان میانه، و دریاژه ای اندر وی است و رود بخار از این دریاژه رود و اندر وی آبها درافتد. (حدود العالم). و رجوع به دریاچه شود
گردنا که کودک را رفتن بدان آموزند. (مهذب الاسماء). گردونا. حال. گردونچۀ کودک، حالت به رفتن آمدن کودک خرد. (منتهی الارب) ، آلتی است از آلات حرب و آن چنان باشد که غراره از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن شوند تا به دیوار قلعه رسند و در قلعه نقب زنند، دو برج بزرگ که به طرفین دروازۀ قلعه می سازند. (غیاث). پاسبانان در آن دو برج منزل سازند: دراجۀ حصارش ذات البروج اعظم دیباچۀ دیارش سعدالسعود ازهر. خاقانی. یتاقی به آمد شدن چون خراس نیاسود دراجه ازبانگ پاس. نظامی. دراجۀ قلعه های وسواس دارندۀ پاس و نیز بی پاس. نظامی. دراجۀ مشتری بدان نور از چشم تو گفت چشم بد دور. نظامی. در بیت ذیل از نظامی می نماید که به معنی اول باشد: منم دراجۀ مرغان شب خیز همه شب مونسم مرغ شب آویز. نظامی. ، دوچرخه در تداول امروز عرب زبانان
گردنا که کودک را رفتن بدان آموزند. (مهذب الاسماء). گردونا. حال. گردونچۀ کودک، حالت به رفتن آمدن کودک خرد. (منتهی الارب) ، آلتی است از آلات حرب و آن چنان باشد که غراره از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن شوند تا به دیوار قلعه رسند و در قلعه نقب زنند، دو برج بزرگ که به طرفین دروازۀ قلعه می سازند. (غیاث). پاسبانان در آن دو برج منزل سازند: دراجۀ حصارش ذات البروج اعظم دیباچۀ دیارش سعدالسعود ازهر. خاقانی. یتاقی به آمد شدن چون خراس نیاسود دراجه ازبانگ پاس. نظامی. دراجۀ قلعه های وسواس دارندۀ پاس و نیز بی پاس. نظامی. دراجۀ مشتری بدان نور از چشم تو گفت چشم بد دور. نظامی. در بیت ذیل از نظامی می نماید که به معنی اول باشد: منم دراجۀ مرغان شب خیز همه شب مونسم مرغ شب آویز. نظامی. ، دوچرخه در تداول امروز عرب زبانان
ابن محمد العری. صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. (مجمل التواریخ و القصص ص 345 و حاشیۀ آن)
ابن محمد العری. صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. (مجمل التواریخ و القصص ص 345 و حاشیۀ آن)
آهون بز از جنگ افزارها، روراک، دوچرخه، دو آبام (برج) که دردو سوی دروازه دژ ساخته می شود آلتی است جنگی و آن غراره ایست که داخل آن را از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن حرکت کنند تا بدیوار قلعه رسند
آهون بز از جنگ افزارها، روراک، دوچرخه، دو آبام (برج) که دردو سوی دروازه دژ ساخته می شود آلتی است جنگی و آن غراره ایست که داخل آن را از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن حرکت کنند تا بدیوار قلعه رسند