جدول جو
جدول جو

معنی دراندازی - جستجوی لغت در جدول جو

دراندازی(دَ اَ)
خصومت و عداوت و کینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدرانداز
تصویر قدرانداز
کمانداری که تیرش خطا نرود
فرهنگ فارسی عمید
(دِ اَ)
عمل قادرانداز. قدراندازی. تیراندازی:
به وقت آنکه کند قصد قادراندازی
به غیر سینۀ دشمن نباشدش برجاس.
شمس فخری.
رجوع به قادرانداز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
زراندوختن. گرد کردن زر. زر فراهم آوردن:
چو گل گر خرده ای داری، خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 317)
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا / دُ)
عمل دکاندار. داشتن دکان. کاسبی در دکان. (فرهنگ فارسی معین). کسب. (ناظم الاطباء) ، کلبه داری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنایه از چرب زبانی و تعریف کنندگی. (برهان). چرب زبانی و تکلف کردن در فروختن کالای سهل به بهای گران. دکان آرایی. (آنندراج). چرب زبانی و خوش آمدگویی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چرب زبانی. تعریف و تحسین. (ناظم الاطباء). گفتن فروشنده با زرنگی و حیله مدح کالای دکان را. تمجید و توصیف به خوبی از کالای خود. ستودن دکاندار کالای خویش را. (یادداشت مرحوم دهخدا). بازارگرمی. چاپلوسی. تملق:
ازدکانداری نیارد هیچ کس روزی بدست
کی به شاهین ترازو میتوان کردن شکار.
غنی (از آنندراج).
می رمم از هرکه ایما خودفروشی می کند
مشتری کی می توان کرد از دکانداری مرا.
ایما (از آنندراج).
، ریا و حیله و عوام فریبی علماء سوء. ریا و سمعه و گربزی برای نمودن دیانت و امانت: ایجاد مذاهب در دین ها پایه اش بر دکانداری است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دکانداری کردن، کالای دکان خویش را ستودن. عامه یا مریدان خویش را با صورت اعمال نیک یا گفتارهای نغزفریفتن. (امثال و حکم دهخدا). چرب زبانی کردن. تملق کردن. با سخنان چرب و نرم دیگران را فریفتن و غافل کردن. (فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
وسیع و پهناور. دراندشت. دراندردشت. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به دراندردشت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کمانکشی و انداختن تیر خواه تیر کمان باشد یا گلولۀ تفنگ و یا توپ و سایر اسلحه آتشی. (ناظم الاطباء). رمایه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل تیرانداز. تیر انداختن. پرتاب کردن تیر از کمان و گلوله از توپ و تفنگ و جز اینها: و مردمان وی (گرگانج) معروفند به جنگ و تیراندازی. (حدود العالم). و پیغامبر (ع) فرموده است: علموا صبیانکم الرمایه و السباحه، گفت بیاموزید فرزندان را تیراندازی و شنا. (نوروزنامۀ منسوب به خیام).
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد.
حافظ.
رجوع به تیرانداز و تیر انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ زَ / زِ)
بفراخور. باندازه:
همان نیز ز ایرانیان هرکه بود
براندازه شان پایگه برفزود.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز:
میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی
از قدراندازی تیر بلاغافل مباش.
میرزارضی دانش (از آنندراج).
گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند
که در این قافله گاهی قدراندازی هست.
ملانظری نیشابوری (از آنندراج).
ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد
قدرانداز نگاه تو به یادم آمد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به قادرانداز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دکانداری
تصویر دکانداری
دوکان داری، دین را بهانه سود خواری کردن کاسبی در دکان، چرب زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براندازه
تصویر براندازه
بفراخور، با ندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدر اندازی
تصویر قدر اندازی
تیر اندازی درست راست زنی مک زنی عمل قدر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
کودتا، برافکنی، حکومت ستیزی، سرنگونی، سرنگون سازی، نابودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
إطلاق نارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
Marksmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
tir à l'arc
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
Schießkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
사격 기술
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
نشانہ بازی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
নিশানা বাज़ি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
ustadi wa kupiga risasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
nişancılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
射撃技術
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
стрільба
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
יְרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
निशानेबाजी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
ketepatan tembakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
การยิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
меткость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
puntería
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
tiro a segno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
pontaria
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
射击技巧
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
strzelectwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
schietkunst
دیکشنری فارسی به هلندی