اجرا کردن، پایان، آخر، عاقبت جمع واژۀ نجم، ستارگان انجام دادن: اجرا کردن، پایان دادن، به پایان رساندن، سامان دادن انجام شدن: به پایان رسیدن، تمام شدن انجام یافتن: پایان یافتن، به پایان رسیدن
اجرا کردن، پایان، آخر، عاقبت جمعِ واژۀ نَجم، ستارگان انجام دادن: اجرا کردن، پایان دادن، به پایان رساندن، سامان دادن انجام شدن: به پایان رسیدن، تمام شدن انجام یافتن: پایان یافتن، به پایان رسیدن
دهی است از دهستان خواجه. بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. در 44هزارگزی شمال فیروزآباد و ده هزارگزی باختر شوسه شیراز به فیروزآباد واقع و محلی است کوهستانی. معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 389 تن است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خواجه. بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. در 44هزارگزی شمال فیروزآباد و ده هزارگزی باختر شوسه شیراز به فیروزآباد واقع و محلی است کوهستانی. معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 389 تن است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات). آخرکار. فرجام. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). آخرکار. عاقبت. (مؤید الفضلاء). عاقبت. (رشیدی). بافدم. (شرفنامۀ منیری). آخر کارها و بافدم و فرجام. (فرهنگ سروری). انتها و پایان و آخر و عاقبت. (ناظم الاطباء). نهایت. غایت. مقابل آغاز. (یادداشت مؤلف) : نه به آخر همه بفرساید هرکه انجام راست فرسد نیست. رودکی (اشعار چ مسکو ص 358). یکی آنکه هستیش را راز نیست بکاریش انجام و آغاز نیست. فردوسی. برفت و جهان ماند ازو یادگار چنین است آغاز و انجام کار. فردوسی. همانا که انجام فیروزیست از آن رو که نظمی نوت روزیست. فردوسی. در همه شغلها که دست برد نیکش آغاز و نیکتر انجام. فرخی. یکی کش نه آز و نه انباز بود نه انجام باشد نه آغاز بود. اسدی. بکاری که انجام آن ناپدید مبر دست کان رای را کس ندید. اسدی. انجام تو ایزد بقرآن کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدامست به محشر. ناصرخسرو. چه گویی کفر و توحیدش کنی نام خبر نایافته ز آغاز و انجام. ناصرخسرو. چون ببینی از این جهان انجام بشناسی که چیستش آغاز. ناصرخسرو. چو نظم مدح تو آغاز کردم اندر وقت بمن نماید راه برون شد و انجام. سوزنی. تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح. خاقانی. ز هر چیزی که داری کام، ناکام جدا می بایدت گشتن به انجام. عطار. القصه برسلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجام حدیث گفت... (گلستان). گفتند رای ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم گفت بموجب آنکه انجام کار معلوم نیست. (گلستان). منت ذوالجلال والاکرام بدو آغاز و غایت انجام. نزاری قهستانی. گسست از میان رشتۀ کام من ندانم چه خواهد بد انجام من. ؟ - به انجام جاوید پیوند، یعنی همیشه. (ناظم الاطباء). - انجام بردن، بپایان بردن. تمام کردن. - بدانجام، بدعاقبت: بدانجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفاپیشه کرد. سعدی. - به انجام رسانیدن، به آخر رسانیدن و تمام کردن. (ناظم الاطباء). - بی انجام، بی پایان: چون فلک جاه اوست بی آغاز چون قضا حکم اوست بی انجام. شمس فخری (ازشعوری ج 1 ورق 118). - حسن انجام، از مرکبات انجام است. (از آنندراج). - سرانجام، پایان کار. (فرهنگ رشیدی). عاقبت. عاقبهالامر: سرانجام روزی درآید ز پای. نظامی. سرانجام چون رفت راهی دراز. نظامی. بدان را نباشد سرانجام نیک. (بوستان). - سره انجام، نیک انجام: خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان بازگرد ای سره انجام بدان نیک آغاز. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 202). - سلام سلامت انجام، سلام از روی شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء). - ظلام انجام، تاریکی و تیرگی. (ناظم الاطباء). - نیک انجام، عاقبت بخیر: گدای نیک انجام به از پادشاه بدفرجام. (گلستان). بدور عدل تو ای نیک نام نیک انجام خدایراست بر آفاق نعمتی طائل. سعدی. چون بخت نیک انجام را باما بکلی صلح شد بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را. سعدی. - نیک سرانجام،عاقبت بخیر: زهدت بچه کارآید گر راندۀ درگاهی کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی. سعدی. - نیکوسرانجام، عاقبت بخیر: به آنکس که نیکوسرانجام نیست. نظامی.
انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات). آخرکار. فرجام. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). آخرکار. عاقبت. (مؤید الفضلاء). عاقبت. (رشیدی). بافدم. (شرفنامۀ منیری). آخر کارها و بافدم و فرجام. (فرهنگ سروری). انتها و پایان و آخر و عاقبت. (ناظم الاطباء). نهایت. غایت. مقابل آغاز. (یادداشت مؤلف) : نه به آخر همه بفرساید هرکه انجام راست فرسد نیست. رودکی (اشعار چ مسکو ص 358). یکی آنکه هستیش را راز نیست بکاریش انجام و آغاز نیست. فردوسی. برفت و جهان ماند ازو یادگار چنین است آغاز و انجام کار. فردوسی. همانا که انجام فیروزیست از آن رو که نظمی نوت روزیست. فردوسی. در همه شغلها که دست برد نیکش آغاز و نیکتر انجام. فرخی. یکی کش نه آز و نه انباز بود نه انجام باشد نه آغاز بود. اسدی. بکاری که انجام آن ناپدید مبر دست کان رای را کس ندید. اسدی. انجام تو ایزد بقرآن کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدامست به محشر. ناصرخسرو. چه گویی کفر و توحیدش کنی نام خبر نایافته ز آغاز و انجام. ناصرخسرو. چون ببینی از این جهان انجام بشناسی که چیستش آغاز. ناصرخسرو. چو نظم مدح تو آغاز کردم اندر وقت بمن نماید راه برون شد و انجام. سوزنی. تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح. خاقانی. ز هر چیزی که داری کام، ناکام جدا می بایدت گشتن به انجام. عطار. القصه برسلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجام حدیث گفت... (گلستان). گفتند رای ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم گفت بموجب آنکه انجام کار معلوم نیست. (گلستان). منت ذوالجلال والاکرام بدو آغاز و غایت انجام. نزاری قهستانی. گسست از میان رشتۀ کام من ندانم چه خواهد بد انجام من. ؟ - به انجام جاوید پیوند، یعنی همیشه. (ناظم الاطباء). - انجام بردن، بپایان بردن. تمام کردن. - بدانجام، بدعاقبت: بدانجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفاپیشه کرد. سعدی. - به انجام رسانیدن، به آخر رسانیدن و تمام کردن. (ناظم الاطباء). - بی انجام، بی پایان: چون فلک جاه اوست بی آغاز چون قضا حکم اوست بی انجام. شمس فخری (ازشعوری ج 1 ورق 118). - حسن انجام، از مرکبات انجام است. (از آنندراج). - سرانجام، پایان کار. (فرهنگ رشیدی). عاقبت. عاقبهالامر: سرانجام روزی درآید ز پای. نظامی. سرانجام چون رفت راهی دراز. نظامی. بدان را نباشد سرانجام نیک. (بوستان). - سره انجام، نیک انجام: خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان بازگرد ای سره انجام بدان نیک آغاز. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 202). - سلام سلامت انجام، سلام از روی شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء). - ظلام انجام، تاریکی و تیرگی. (ناظم الاطباء). - نیک انجام، عاقبت بخیر: گدای نیک انجام به از پادشاه بدفرجام. (گلستان). بدور عدل تو ای نیک نام نیک انجام خدایراست بر آفاق نعمتی طائل. سعدی. چون بخت نیک انجام را باما بکلی صلح شد بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را. سعدی. - نیک سرانجام،عاقبت بخیر: زهدت بچه کارآید گر راندۀ درگاهی کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی. سعدی. - نیکوسرانجام، عاقبت بخیر: به آنکس که نیکوسرانجام نیست. نظامی.
عمدهالملک امیرجان از احفاد شاه نعمه الله ولی بود و با خاندان صفوی قرابت داشت، شاعر و ادیب بود، در زمان عالمگیر بهندوستان رفت و از طرف وی به والیگری کابل و الله آباد منصوب گردید سپس بمرتبۀ وزیراعظمی رسید و در سال 1159 ه. ق. کشته شد. از اوست: فریاد که پیراهن دیوانگی من چون دامن صحرا خطر از چاک ندارد. به اوج بیکسی ما پر هما نرسد رسیده ایم بجایی که کس بما نرسد. سرشکم کم نمیگردد بسعی چشم بربستن که نتوان شد ره سیلاب را مانع ز در بستن. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046 و صبح گلشن چ هند صص 43- 44)
عمدهالملک امیرجان از احفاد شاه نعمه الله ولی بود و با خاندان صفوی قرابت داشت، شاعر و ادیب بود، در زمان عالمگیر بهندوستان رفت و از طرف وی به والیگری کابل و الله آباد منصوب گردید سپس بمرتبۀ وزیراعظمی رسید و در سال 1159 هَ. ق. کشته شد. از اوست: فریاد که پیراهن دیوانگی من چون دامن صحرا خطر از چاک ندارد. به اوج بیکسی ما پر هما نرسد رسیده ایم بجایی که کس بما نرسد. سرشکم کم نمیگردد بسعی چشم بربستن که نتوان شد ره سیلاب را مانع ز در بستن. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046 و صبح گلشن چ هند صص 43- 44)
به آخر رسیدن. به پایان رسیدن. پایان گرفتن. به انتها کشیدن: چه معلوم و مقرر است که هرچند آدمیان را روزگار دورتر درانجامد، در همتها قصور زیادت بود. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 5)
به آخر رسیدن. به پایان رسیدن. پایان گرفتن. به انتها کشیدن: چه معلوم و مقرر است که هرچند آدمیان را روزگار دورتر درانجامد، در همتها قصور زیادت بود. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 5)
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
کنایه از مردم سخت جان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر: و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. (قابوسنامه). گرانی ببردم ز درگاهش ایرا مرید سبکدل گرانجان نباشد. خاقانی. شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. (کتاب المعارف بهأولد). باد سبکروح بود در طواف خود تو گرانجان تری از کوه قاف. نظامی. حریف گرانجان ناسازگار چو خواهد شدن، دست پیشش مدار. سعدی (گلستان). ، مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). گرانجانی که گفتی جان نبودش به دندانی که یک دندان نبودش. نظامی. ، مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، آهار و پالوده. (برهان) (آنندراج). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است، کاهل و سست مقابل سبکروح. (غیاث اللغات) (آنندراج). کاهل. (اوبهی) : توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست. حافظ. ، خسیس. لئیم. پست. بخیل: تنی چند از گرانجانان که دانی خبر بردند سوی شه نهانی. نظامی. ای گرانجان خوار دیدستی ورا زآنکه بس ارزان خریدستی ورا. مولوی. درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174)
کنایه از مردم سخت جان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر: و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. (قابوسنامه). گرانی ببردم ز درگاهش ایرا مرید سبکدل گرانجان نباشد. خاقانی. شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. (کتاب المعارف بهأولد). باد سبکروح بود در طواف خود تو گرانجان تری از کوه قاف. نظامی. حریف گرانجان ناسازگار چو خواهد شدن، دست پیشش مدار. سعدی (گلستان). ، مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). گرانجانی که گفتی جان نبودش به دندانی که یک دندان نبودش. نظامی. ، مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، آهار و پالوده. (برهان) (آنندراج). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است، کاهل و سست مقابل سبکروح. (غیاث اللغات) (آنندراج). کاهل. (اوبهی) : توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست. حافظ. ، خسیس. لئیم. پست. بخیل: تنی چند از گرانجانان که دانی خبر بردند سوی شه نهانی. نظامی. ای گرانجان خوار دیدستی ورا زآنکه بس ارزان خریدستی ورا. مولوی. درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174)
کسی که مراد دل را به انجام می رساند. (ناظم الاطباء) ، که دل به او انجامد. که دل به اومنتهی شود. مطلوب. مقصود. غایت طلب دل: به من ده دل انجام دخترت را به من تازه کن نام و افسرت را. فردوسی
کسی که مراد دل را به انجام می رساند. (ناظم الاطباء) ، که دل به او انجامد. که دل به اومنتهی شود. مطلوب. مقصود. غایت طلب دل: به من ده دل انجام دخترت را به من تازه کن نام و افسرت را. فردوسی
بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت. (ناظم الاطباء). بدفرجام. بدعاقبت. (فرهنگ فارسی معین) : بدانجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفا پیشه کرد. سعدی (بوستان)
بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت. (ناظم الاطباء). بدفرجام. بدعاقبت. (فرهنگ فارسی معین) : بدانجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفا پیشه کرد. سعدی (بوستان)