جدول جو
جدول جو

معنی درانجام - جستجوی لغت در جدول جو

درانجام
(دَ اَ)
مرکّب از: در + انجام، در آخر. سرانجام. به آخر. بفرجام. باری
لغت نامه دهخدا
درانجام
سرانجام، بفرجام
تصویری از درانجام
تصویر درانجام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرانجام
تصویر سرانجام
پایان، عاقبت، در آخر کار
سرانجام دادن: به پایان رساندن، تمام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجام
تصویر انجام
اجرا کردن، پایان، آخر، عاقبت
جمع واژۀ نجم، ستارگان
انجام دادن: اجرا کردن، پایان دادن، به پایان رساندن، سامان دادن
انجام شدن: به پایان رسیدن، تمام شدن
انجام یافتن: پایان یافتن، به پایان رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدانجام
تصویر بدانجام
آنچه پایانش بد باشد، بدعاقبت، بدفرجام
فرهنگ فارسی عمید
(دُ نِ)
ناوناوان و خرامان در رفتار. (منتهی الارب). درامج
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان خواجه. بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. در 44هزارگزی شمال فیروزآباد و ده هزارگزی باختر شوسه شیراز به فیروزآباد واقع و محلی است کوهستانی. معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 389 تن است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات). آخرکار. فرجام. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). آخرکار. عاقبت. (مؤید الفضلاء). عاقبت. (رشیدی). بافدم. (شرفنامۀ منیری). آخر کارها و بافدم و فرجام. (فرهنگ سروری). انتها و پایان و آخر و عاقبت. (ناظم الاطباء). نهایت. غایت. مقابل آغاز. (یادداشت مؤلف) :
نه به آخر همه بفرساید
هرکه انجام راست فرسد نیست.
رودکی (اشعار چ مسکو ص 358).
یکی آنکه هستیش را راز نیست
بکاریش انجام و آغاز نیست.
فردوسی.
برفت و جهان ماند ازو یادگار
چنین است آغاز و انجام کار.
فردوسی.
همانا که انجام فیروزیست
از آن رو که نظمی نوت روزیست.
فردوسی.
در همه شغلها که دست برد
نیکش آغاز و نیکتر انجام.
فرخی.
یکی کش نه آز و نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
اسدی.
بکاری که انجام آن ناپدید
مبر دست کان رای را کس ندید.
اسدی.
انجام تو ایزد بقرآن کرد وصیت
بنگر که شفیع تو کدامست به محشر.
ناصرخسرو.
چه گویی کفر و توحیدش کنی نام
خبر نایافته ز آغاز و انجام.
ناصرخسرو.
چون ببینی از این جهان انجام
بشناسی که چیستش آغاز.
ناصرخسرو.
چو نظم مدح تو آغاز کردم اندر وقت
بمن نماید راه برون شد و انجام.
سوزنی.
تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می
کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح.
خاقانی.
ز هر چیزی که داری کام، ناکام
جدا می بایدت گشتن به انجام.
عطار.
القصه برسلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجام حدیث گفت... (گلستان). گفتند رای ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم گفت بموجب آنکه انجام کار معلوم نیست. (گلستان).
منت ذوالجلال والاکرام
بدو آغاز و غایت انجام.
نزاری قهستانی.
گسست از میان رشتۀ کام من
ندانم چه خواهد بد انجام من.
؟
- به انجام جاوید پیوند، یعنی همیشه. (ناظم الاطباء).
- انجام بردن، بپایان بردن. تمام کردن.
- بدانجام، بدعاقبت:
بدانجام رفت و بد اندیشه کرد
که با زیردستان جفاپیشه کرد.
سعدی.
- به انجام رسانیدن، به آخر رسانیدن و تمام کردن. (ناظم الاطباء).
- بی انجام، بی پایان:
چون فلک جاه اوست بی آغاز
چون قضا حکم اوست بی انجام.
شمس فخری (ازشعوری ج 1 ورق 118).
- حسن انجام، از مرکبات انجام است. (از آنندراج).
- سرانجام، پایان کار. (فرهنگ رشیدی). عاقبت. عاقبهالامر:
سرانجام روزی درآید ز پای.
نظامی.
سرانجام چون رفت راهی دراز.
نظامی.
بدان را نباشد سرانجام نیک.
(بوستان).
- سره انجام، نیک انجام:
خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان
بازگرد ای سره انجام بدان نیک آغاز.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 202).
- سلام سلامت انجام، سلام از روی شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء).
- ظلام انجام، تاریکی و تیرگی. (ناظم الاطباء).
- نیک انجام، عاقبت بخیر: گدای نیک انجام به از پادشاه بدفرجام. (گلستان).
بدور عدل تو ای نیک نام نیک انجام
خدایراست بر آفاق نعمتی طائل.
سعدی.
چون بخت نیک انجام را باما بکلی صلح شد
بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را.
سعدی.
- نیک سرانجام،عاقبت بخیر:
زهدت بچه کارآید گر راندۀ درگاهی
کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی.
سعدی.
- نیکوسرانجام، عاقبت بخیر:
به آنکس که نیکوسرانجام نیست.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عمدهالملک امیرجان از احفاد شاه نعمه الله ولی بود و با خاندان صفوی قرابت داشت، شاعر و ادیب بود، در زمان عالمگیر بهندوستان رفت و از طرف وی به والیگری کابل و الله آباد منصوب گردید سپس بمرتبۀ وزیراعظمی رسید و در سال 1159 ه. ق. کشته شد. از اوست:
فریاد که پیراهن دیوانگی من
چون دامن صحرا خطر از چاک ندارد.
به اوج بیکسی ما پر هما نرسد
رسیده ایم بجایی که کس بما نرسد.
سرشکم کم نمیگردد بسعی چشم بربستن
که نتوان شد ره سیلاب را مانع ز در بستن.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046 و صبح گلشن چ هند صص 43- 44)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستاره ها
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن و طلوع شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن. و برآمدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ دَ)
به آخر رسیدن. به پایان رسیدن. پایان گرفتن. به انتها کشیدن: چه معلوم و مقرر است که هرچند آدمیان را روزگار دورتر درانجامد، در همتها قصور زیادت بود. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کنایه از مردم سخت جان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر: و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. (قابوسنامه).
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.
خاقانی.
شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. (کتاب المعارف بهأولد).
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گرانجان تری از کوه قاف.
نظامی.
حریف گرانجان ناسازگار
چو خواهد شدن، دست پیشش مدار.
سعدی (گلستان).
، مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا).
گرانجانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش.
نظامی.
، مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، آهار و پالوده. (برهان) (آنندراج). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است، کاهل و سست مقابل سبکروح. (غیاث اللغات) (آنندراج). کاهل. (اوبهی) :
توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.
حافظ.
، خسیس. لئیم. پست. بخیل:
تنی چند از گرانجانان که دانی
خبر بردند سوی شه نهانی.
نظامی.
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زآنکه بس ارزان خریدستی ورا.
مولوی.
درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174)
لغت نامه دهخدا
نام روان سپهر ثوابت است. (انجمن آرا) (فرهنگ دساتیر). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است
لغت نامه دهخدا
(دِ اَ)
کسی که مراد دل را به انجام می رساند. (ناظم الاطباء) ، که دل به او انجامد. که دل به اومنتهی شود. مطلوب. مقصود. غایت طلب دل:
به من ده دل انجام دخترت را
به من تازه کن نام و افسرت را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آنکه گام و قدم دراز دارد. گام دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). سهوّق
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام پهلوانی تورانی است. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت. (ناظم الاطباء). بدفرجام. بدعاقبت. (فرهنگ فارسی معین) :
بدانجام رفت و بد اندیشه کرد
که با زیردستان جفا پیشه کرد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
که دیر پایان پذیرد. که پایان گرفتنش زمان دراز گیرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از در انجام
تصویر در انجام
در آخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرانجام
تصویر سرانجام
عاقبت و آخر کار و پایان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجام
تصویر انجام
انتها، آخرهرکار، اتمام کار، آخر کار، فرجام، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانجام
تصویر بدانجام
بدفرجام، بدعاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد انجام
تصویر بد انجام
بد فرجام بد عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجام
تصویر انجام
پایان، انتها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرانجام
تصویر سرانجام
((~. اَ))
عاقبت، پایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدانجام
تصویر بدانجام
((~. اَ))
بدعاقبت، بدفرجام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجام
تصویر انجام
اتمام، پایان، سرانجام، اعمال، ایفا، ختم شدن، آخر، اجرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرانجان
تصویر گرانجان
سمج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرانجام
تصویر سرانجام
آخر الامر، بالاخره، نهایتا، آخرکار، عاقبت، آخر زمان
فرهنگ واژه فارسی سره
پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال
متضاد: سبکروح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدعاقبت، بدفرجام
متضاد: عاقبت بخیر، خوش فرجام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخر، انتها، بالاخره، بالمال، عاقبت، عاقبت الامر، فرجام، مالا، نتیجه
متضاد: آغاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادنجان
فرهنگ گویش مازندرانی