آراسته. نگاریده. نگارشده: فرازش درفشی درفشان چو شید به پیکر طرازیده پیل سپید. اسدی. طرازش یکی نغز طاووس نر طرازیده از گونه گونه گهر. اسدی (گرشاسب نامه). طرازیده برپیل اورنگ اوی ز گوهر گرفته جهان رنگ اوی. اسدی (گرشاسب نامه). بدادش ز بیجاده تختی دگر طرازیده بر پشت شیری ز زر. اسدی (گرشاسب نامه). فراوان در او مرغ و نخجیر گور طرازیده از سیم و زر و بلور. اسدی (گرشاسب نامه). - طرازیده موی، گیسوآراسته: پرستار صف زد دوصد ماهروی طرازی بتان طرازیده موی. اسدی (گرشاسب نامه)
آراسته. نگاریده. نگارشده: فرازش درفشی درفشان چو شید به پیکر طرازیده پیل سپید. اسدی. طرازش یکی نغز طاووس نر طرازیده از گونه گونه گهر. اسدی (گرشاسب نامه). طرازیده برپیل اورنگ اوی ز گوهر گرفته جهان رنگ اوی. اسدی (گرشاسب نامه). بدادش ز بیجاده تختی دگر طرازیده بر پشت شیری ز زر. اسدی (گرشاسب نامه). فراوان در او مرغ و نخجیر گور طرازیده از سیم و زر و بلور. اسدی (گرشاسب نامه). - طرازیده موی، گیسوآراسته: پرستار صف زد دوصد ماهروی طرازی بتان طرازیده موی. اسدی (گرشاسب نامه)
دهی است از دهستان ایذه بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ایذه بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یازیدن. طول پیدا کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن. کشیده شدن. استطاله. (دهار). امّتار. امتداد. انسراب. تطاول. تمتّی. تمطّی. صلهبه. (منتهی الارب). طوال. (دهار). طول. (تاج المصادر بیهقی). - دراز شدن دست به چیزی، تسلط یافتن بر آن: شده بر بدی دست دیوان دراز ز نیکی نبودی سخن جز به راز. فردوسی. اًهواء، دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی. (از منتهی الارب) ، به درازا خوابیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). خفتن. (غیاث) (آنندراج). دراز کشیدن. اسلنطاع. (از منتهی الارب) : صوفی از ره مانده بود و شد دراز خوابها می دید با چشم فراز. مولوی. اسبطرار، دراز شدن ذبیحه. (ازمنتهی الارب). انسطاح، ستان دراز شدن و جنبش ناکردن. (از منتهی الارب) ، بلند شدن. مرتفع گشتن. یافتن طول عمودی چون از زیر یا از بالا بدان نگرند. طول یافتن. نقیض کوتاه شدن. اًخجال. اسحنطار. (منتهی الارب). بسوق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تطایر. (دهار). تماحل. مقق. (از منتهی الارب) : زرد و درازتر شده از غاوشوی خام نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه. لبیبی. اتمئلال، دراز و راست و سخت شدن. (از منتهی الارب). اًزهاء و زهو، دراز شدن نخل. اسلهباب، دراز شدن اسب. اسمهداد، دراز شدن کوهان شتر. (از منتهی الارب). اًشباء، دراز شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی). اضطراب، دراز شدن بانرمی و فروهشتگی. الغیان، دراز و درهم پیچیده شدن گیاه. ایتلاخ، دراز و بزرگ و درهم شدن گیاه. بتع، جید، دراز شدن گردن. تلع، دراز شدن آدمی. تمطﱡط، دراز و کشیده شدن. تمک، دراز و بلند شدن کوهان شتر. تروﱡح و تکفّی، و جأر، جؤر، طمی و مغد، دراز شدن گیاه. جثوم، دراز شدن کشت. (از منتهی الارب). زخوز و عب ّ، دراز شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). سحوقه، دراز شدن خرمابن. سقف، دراز و کوز شدن. (منتهی الارب). شخشخه، کشیده و دراز شدن. کثاء، دراز و انبوه شدن و درپیچیدن گیاه. (از منتهی الارب). نوف، دراز و بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی). انتصاء، ازلغباب و اغدیدان، دراز شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). اًعراف، دراز شدن یال اسب. تسعّب، دراز شدن مانند: رشته از آب مزج و نحو آن. تکثیع، دراز و بسیار شدن ریش. سبوغ، دراز شدن بسوی زمین. شطور، دراز شدن پستان شاه از دیگری. کثاء و کثاءه، دراز وبسیار شدن ریش. کظکظه، دراز شدن مشک وقت پر کردن. (از منتهی الارب) ، طولانی شدن. طویل المده شدن. به ازمانی طولانی گشتن: اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد، بازنمای. (کلیله و دمنه). ابهیرار، دراز شدن شب. اًملال، دراز شدن سفر. تمطّی، دراز شدن روز و جز آن. منع، دراز شدن روز پیش از زوال. (از منتهی الارب). - دراز شدن روزگار، وقت بسیار صرف شدن: اندیشید که اگر کشیده بفروشم... روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه). - دراز شدن کار، مشکل شدن آن. صعب گشتن آن: چو شد کار کهزاد زینسان دراز بدانست کآمد زمانش فراز. فردوسی. چو بستی کمر بر در راه آز شود کار گیتیت یکسر دراز. فردوسی. ز دانندگان گر بپوشیم راز شود کار آسان به ما بر دراز. فردوسی. بدیشان چنین گفت شهران گراز که این کار ایرانیان شد دراز. فردوسی. اگر مست نبودی وخواستندش بگرفت کار بسیار دراز شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). اگر نه این کار بر ما دراز شود، اکنون این سر نهفته دارید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). ، مفصل شدن. مشروح و مبسوط شدن. طولانی گشتن. با تفصیل گشتن: که به نام ایشان قصه دراز شود. (تاریخ سیستان)
یازیدن. طول پیدا کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن. کشیده شدن. اِستطاله. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد. اِنسراب. تَطاول. تَمَتّی. تَمَطّی. صَلهبه. (منتهی الارب). طِوال. (دهار). طول. (تاج المصادر بیهقی). - دراز شدن دست به چیزی، تسلط یافتن بر آن: شده بر بدی دست دیوان دراز ز نیکی نبودی سخن جز به راز. فردوسی. اًهواء، دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی. (از منتهی الارب) ، به درازا خوابیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). خفتن. (غیاث) (آنندراج). دراز کشیدن. اِسلنطاع. (از منتهی الارب) : صوفی از ره مانده بود و شد دراز خوابها می دید با چشم فراز. مولوی. اِسبطرار، دراز شدن ذبیحه. (ازمنتهی الارب). اِنسطاح، ستان دراز شدن و جنبش ناکردن. (از منتهی الارب) ، بلند شدن. مرتفع گشتن. یافتن طول عمودی چون از زیر یا از بالا بدان نگرند. طول یافتن. نقیض کوتاه شدن. اًخجال. اِسحنطار. (منتهی الارب). بُسوق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تَطایر. (دهار). تَماحل. مَقَق. (از منتهی الارب) : زرد و درازتر شده از غاوشوی خام نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه. لبیبی. اتمئلال، دراز و راست و سخت شدن. (از منتهی الارب). اًزهاء و زَهْو، دراز شدن نخل. اِسلهباب، دراز شدن اسب. اِسمهداد، دراز شدن کوهان شتر. (از منتهی الارب). اًشباء، دراز شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی). اِضطراب، دراز شدن بانرمی و فروهشتگی. الغیان، دراز و درهم پیچیده شدن گیاه. ایتلاخ، دراز و بزرگ و درهم شدن گیاه. بَتَع، جَید، دراز شدن گردن. تَلَع، دراز شدن آدمی. تَمَطﱡط، دراز و کشیده شدن. تَمک، دراز و بلند شدن کوهان شتر. تَرَوﱡح و تَکَفّی، و جَأر، جُؤر، طَمی و مَغد، دراز شدن گیاه. جثوم، دراز شدن کشت. (از منتهی الارب). زُخوز و عَب ّ، دراز شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). سُحوقه، دراز شدن خرمابن. سَقَف، دراز و کوز شدن. (منتهی الارب). شَخشخه، کشیده و دراز شدن. کَثاء، دراز و انبوه شدن و درپیچیدن گیاه. (از منتهی الارب). نَوف، دراز و بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی). اِنتصاء، ازلغباب و اِغدیدان، دراز شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). اًعراف، دراز شدن یال اسب. تَسعّب، دراز شدن مانند: رشته از آب مزج و نحو آن. تَکثیع، دراز و بسیار شدن ریش. سُبوغ، دراز شدن بسوی زمین. شُطور، دراز شدن پستان شاه از دیگری. کَثاء و کَثاءه، دراز وبسیار شدن ریش. کَظکظه، دراز شدن مشک وقت پر کردن. (از منتهی الارب) ، طولانی شدن. طویل المده شدن. به ازمانی طولانی گشتن: اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد، بازنمای. (کلیله و دمنه). اِبهیرار، دراز شدن شب. اًملال، دراز شدن سفر. تَمَطّی، دراز شدن روز و جز آن. مَنَع، دراز شدن روز پیش از زوال. (از منتهی الارب). - دراز شدن روزگار، وقت بسیار صرف شدن: اندیشید که اگر کشیده بفروشم... روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه). - دراز شدن کار، مشکل شدن آن. صعب گشتن آن: چو شد کار کهزاد زینسان دراز بدانست کآمد زمانش فراز. فردوسی. چو بستی کمر بر در راه آز شود کار گیتیت یکسر دراز. فردوسی. ز دانندگان گر بپوشیم راز شود کار آسان به ما بر دراز. فردوسی. بدیشان چنین گفت شهران گراز که این کار ایرانیان شد دراز. فردوسی. اگر مست نبودی وخواستندش بگرفت کار بسیار دراز شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). اگر نه این کار بر ما دراز شود، اکنون این سر نهفته دارید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). ، مفصل شدن. مشروح و مبسوط شدن. طولانی گشتن. با تفصیل گشتن: که به نام ایشان قصه دراز شود. (تاریخ سیستان)
نعت مفعولی از برازیدن. رجوع به برازیدن شود، برکشیدن. (یادداشت مؤلف) ، بزرگ شدن. بالیدن. نمو کردن: ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاورنهنگ. فردوسی
نعت مفعولی از برازیدن. رجوع به برازیدن شود، برکشیدن. (یادداشت مؤلف) ، بزرگ شدن. بالیدن. نمو کردن: ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاورنهنگ. فردوسی
طولاً. از درازا. (ناظم الاطباء). ’شعوری’ در لسان العجم (ج 1 ص 442) آنرا به معنی طول هر چیز نوشته و افزوده است که یای آن برای وصف ونون برای تأکید صفت و هاء برای بیان خصوصیت است
طولاً. از درازا. (ناظم الاطباء). ’شعوری’ در لسان العجم (ج 1 ص 442) آنرا به معنی طول هر چیز نوشته و افزوده است که یای آن برای وصف ونون برای تأکید صفت و هاء برای بیان خصوصیت است