جدول جو
جدول جو

معنی درازان - جستجوی لغت در جدول جو

درازان
(دِ)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 13هزارگزی جنوب آمل و یکهزارگزی غرب راه شوسۀ آمل به لاریجان با 340 تن سکنه. آب آن از تجرود هراز تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرامان
تصویر خرامان
(دخترانه)
آنکه با ناز و تکبر راه می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرازان
تصویر فرازان
(پسرانه)
مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازان
تصویر رازان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی خرم آباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درایان
تصویر درایان
در حال حرف زدن، دراینده، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
زمان چیزی، مدت چیزی، برای مثال درازنای شب از چشم دردمندان پرس / که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری (سعدی۲ - ۵۷۶)، درازا، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی، طول
فرهنگ فارسی عمید
(کِ / کُ)
بر وزن و معنی خرامان است و کرازانیدن بمعنی خرامانیدن و کرازیدن بمعنی خرامیدن باشد و به این معنی در فرهنگ جهانگیری به ضم اول و کاف فارسی هم آمده است. (برهان). اما صحیح به کاف پارسی است. (آنندراج). رجوع به گرازان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام درختی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد است، این دهستان در خاور بخش واقع و محدود است از خاور بکوه سفره بخش دورود و ازباختر بدهستانهای قائد رحمت و دالوند از شمال به شهرستان بروجرد و از جنوب به دهستان سگوند، موقعیت طبیعی آن کوهستانی و جلگه یی و هوای آن سردسیر است، آب آن از رودآب کت و چشمه های مختلف مرتفعترین قلل جبال کوه های شاه نشین کلاه فرنگی، سوچ، آبکت تأمین میشود، مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ کوههای این دهستان وجوددارد که مورد استفادۀ گله داران میباشد، از 9 آبادی تشکیل گردیده و سکنۀ آن 1900 تن است، قراء مهم آن سرکرقه پایین آب کت بالا رازان ساکنان از طوایف آروان و بیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جلوه کنان و خرامان. (برهان). در حال گرازیدن. رفتنی به تبختر: چون برفتی چنان به نیرو رفتی (پیغمبر صلوات اﷲ علیه) که گفتی پای از سنگ برمیگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کندآوری. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بگشتند گردلب جویبار
گرازان و تازان ز بهر شکار.
فردوسی.
برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای.
فردوسی.
خجسته خواجۀ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.
منوچهری.
بعد از زمانی چون مستبشری و مستظهری گرازان و تازان و حلقه کنان به همان موضع فرودآمد. (راحه الصدور راوندی).
ز خیمه برون آمده خوبرویان
گرازان چو طاووس گرد مشارب.
(منسوب به برهانی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ، رَ)
ده کوچکی است از دهستان گادکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 62 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14 هزارگزی جنوب راه مالرو کروک به سبزواران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از نواحی دارابجرد بوده است که در فارسنامۀ ابن البلخی (ص 131) چنین توصیف شده است: حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق، این جمله از نواحی دارابجرد است و هوای آن گرمسیر است و درختان خرما باشد و آب روان و دیگر میوه ها باشد. و تنگ رنبه اندرین نواحی است
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درازنای. محل درازی. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مستطیل، درازا. طول. درازی. (ناظم الاطباء) : فوت، بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی). و رجوع به درازنای شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
طول. (دانشنامۀ علائی ص 74). درازنا. درازی. کشیدگی. امتداد. مقابل پهنا. خلاف پهنا. بلخ. درازنای. (انجمن آرا). به معنی درازی است چنانکه فراخا به معنی فراخی. (آنندراج). یکی از بعدهای سه گانه است و دو بعد دیگر پهنا و ژرفاست یا عرض و عمق. درازترین بعد هر سطح در مقابل عرض یا پهنا که کوتاهترین بعد آن است: درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است. (حدود العالم). خانه مکه را بیست وچهار ارش و نیم درازاست. (حدود العالم). و درازای وی (ناحیت شکی) مقدار هفتاد فرسنگ است. (حدود العالم). دندانقان شهرکیست اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای او. (حدود العالم). و این ناحیت (مجفری) مقدار صدوپنجاه فرسنگ درازای اوست اندر صد فرسنگ پهنای. (حدود العالم).
درازا و پهنای آن ده کمند
بگرد اندرش طاقهای بلند.
فردوسی.
سوی درازا یک ماه راه ویران بود
رهی به صعبی و زشتی در آن دیارسمر.
فرخی.
یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش.
اسدی.
بعدها سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا، سه دیگر ژرفا. (التفهیم). عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفیهم) :
ز هر اوستادی یکی خانه خواست
درازا و پهناش صد گام راست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چون خط دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکرانست.
ناصرخسرو.
درازا صدوبیست گز. (مجمل التواریخ و القصص). قد قلم به درازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم. (نوروزنامه).
بداند زمین را که پست و بلند
درازاش چندست و پهناش چند.
نظامی.
تلم، شکاف در زمین به درازا. (منتهی الارب). قدّ، به درازا بریدن و درانیدن. (دهار)، بلندی. بالا. ارتفاع:
بادام به از بید و سپیدار به بار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
، در تداول، گاه به معنی پهنا آید، چنانکه دیواری پنج ذرع پهنا و دوذرع درازا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پهنا در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام محلی از توابع آمل مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 113 بخش انگلیسی و ص 153 ترجمه آن)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
در حال طرازیدن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری طرخوران و 9هزارگزی راه مالرو عمومی. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 375 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، گردو، بادام و بنشن است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن مالرو است. عده ای از آنجا جهت تأمین معاش برای کارگری بطهران می روند. مزارع مکان و روازک جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج است. 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهزاد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 120 هزارگزی شمال خاوری کهنوج، سر راه مالرو کهنوج به خاش کوهستانی گرمسیر مالاریائی و دارای 100 تن سکنه است، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش: خرما، غلات و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغازان
تصویر آغازان
در حال آغازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
رونده با ناز و تکبر و تبخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسان
تصویر خراسان
مشرق مقابل بابل مغرب، نغمه ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول، کشیدگی، مقابل پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازان
تصویر مرازان
دو پستان
فرهنگ لغت هوشیار
در حال گرازیدن جلوه کنان و خرامان: چون برفتی (پیغمبر ص) چنان بنیرو رفتی که گفتی پای از سنگ بر میگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی بنشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کند آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرازان
تصویر گرازان
((گُ))
خرامان، در حال خرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول ، قد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
طول
فرهنگ واژه فارسی سره
تطویل، طول، کشیدگی، مد
متضاد: پهنا، عرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکیه بده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بالا خیابان لیتکوه بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی