جدول جو
جدول جو

معنی درآینده - جستجوی لغت در جدول جو

درآینده(دَ هََ زَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از درآمدن. داخل شونده. واردشونده. بدرون آینده. داخل. (دهار). سالک. میخط. (منتهی الارب). وارد. (دهار). هادف. (منتهی الارب) :
خورشید سپهر و کرم و جود و سخائی
نور تو درآینده ز هر روزن و هر در.
سوزنی.
جاحر، درآینده به سوراخ و نهان جای. خشیف، مندمج، درآینده در چیزی. سدّ، درآینده میان دو چیز. کارع، درآینده در آب. مفجر، وقت فجر درآینده. هجوم، ناگاه درآینده بر کسی. هکم، بی باکانه در کار بی فایده درآینده، فرورنده: أهضم، شکم باریک و درآینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درآینده
سراینده، گوینده داخل شونده، داخل
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
فرهنگ لغت هوشیار
درآینده
آجل
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
(دخترانه)
دارای درخشش، روشن و تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دراننده
تصویر دراننده
پاره کننده، چاک دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراینده
تصویر دراینده
گوینده، کسی که سخنی بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درفشنده
تصویر درفشنده
درخشنده، تابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
بیچاره، ناتوان، عاجز، فقیر، بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر، سرود گوی، سرودخوان، برای مثال من که سرایندۀ این نوگلم / باغ تو را نغز نوا بلبلم (نظامی۱ - ۱۹)، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراینده
تصویر گراینده
آهنگ کننده، رغبت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آراینده
تصویر آراینده
آرایش دهنده، زینت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ یَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از دراییدن. سراینده. گوینده. آوازکننده. (برهان) (آنندراج) :
دراینده هر سو درای شتر
ز بانگ تهی مغز را کرده پر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برآرنده
تصویر برآرنده
بنا کننده، آفریننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
خواننده، نغمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
پرتو اندازنده، روشن کننده، تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراینده
تصویر آراینده
آنکه آرایش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشونده
تصویر درشونده
بدرون شونده، داخل شونده، وارد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشنده
تصویر درفشنده
آنچه که میدرخشد درخشان تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآکندن
تصویر درآکندن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مایل متمایل: بل واجب است که بر یک حال سوی مرکز گراینده باشد، معتقد مومن: بیزدان کند پوزش او از گناه گراینده گردد بایین وراه، سنگین وزین: ارگراینده نباشد سیم او در جیب من از سبکساری بناگه باد بر باید مرا. (سوزنی)، در ترکیبات بمعنای جنباننده پیچاننده آید: گراینده تیغ گراینده گرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
((دَ یا دِ رَ شَ دِ))
تابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
((دَ دِ))
ناتوان، فرومانده، جمع درماندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
((سَ یا سُ یَ دَ یا دِ))
سرودگوی، نغمه پرداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گراینده
تصویر گراینده
((گِ یَ دِ))
مایل، متمایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درآیگاه
تصویر درآیگاه
ورودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
براق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
عاجز، مفلوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرآیندی
تصویر فرآیندی
Procedural
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرآیندی
تصویر فرآیندی
processual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرآیندی
تصویر فرآیندی
процедурный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرآیندی
تصویر فرآیندی
prozedural
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرآیندی
تصویر فرآیندی
proceduralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرآیندی
تصویر فرآیندی
процедурний
دیکشنری فارسی به اوکراینی