جدول جو
جدول جو

معنی دذی - جستجوی لغت در جدول جو

دذی
به گفتۀ طبری از دختران سیامک بوده است. (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعی
تصویر دعی
پسرخوانده، حرام زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنی
تصویر دنی
ناکس، ضعیف، پست و حقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دری
تصویر دری
زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است، برای مثال نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی۵ - ۷۶۵)
مربوط به دره مثلاً کبک دری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید، وذیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دری
تصویر دری
روشن و درخشان، تابان مانند در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه و طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهی
تصویر دهی
خردمند، عاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعی
تصویر دعی
پسر خوانده، فرزند خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وذی
تصویر وذی
خراشیدن (مایعی که بعد از انزال بیرون می آید)
فرهنگ لغت هوشیار
آب مرد شوش شسر، راه آب راه آب تالابه آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود. آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود
فرهنگ لغت هوشیار
کذا: محال باشد سیری نمودن از نعمت کذی بریدن از خدمت تو نیز محال 0 (عنصری) یا کذی و کذی 0 چنین و چنان: گفتش ای ابله کذی و کذی ای ترا جهل سال و ماه غذی 0 (حدیقه)، فلان و فلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذی
تصویر قذی
خاشاک در چشم یا در جام می، ریم زهدان خاشاک، جمع اقذاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا: نفس حسی بخوردن ارزانیست غذی جان ز خوان بی نانیست. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذی
تصویر عذی
کشت بارانخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دری
تصویر دری
روشن و درخشان زبان فارسی رسمی معمول امروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلی
تصویر دلی
جمع دلو، سبوها دهوها مغولی گنج (خزانه)، سازمان، دریا راه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوی
تصویر دوی
دو بودن، دو تا بودن بد باطن، احمق صدای رعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمی
تصویر دمی
پرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذی
تصویر آذی
موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذی
تصویر بذی
بیهوده گو بد زبان بی شرم، بد زبان ناسزاگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخی
تصویر دخی
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبی
تصویر دبی
رفتار نرم، ملخ، مورچه فرانسوی آبدهی (قریب) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجی
تصویر دجی
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه ورده و مرتبه از دیوار گلی داو
فرهنگ لغت هوشیار
جوجادو از گیاهان دانه ایست بسیار تلخ باریکتر و درازتر از جو جو جادو. دادی رومی دانه ایست سرخ رنگ مانند سماغ بغدادی هو فاریقون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذی
تصویر رذی
بیمارگران سخت بیمار، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنی
تصویر دنی
ناکس، پست و دون و خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذی
تصویر اذی
((اَ ذا))
آزار، رنج، خس و خاشاک، رنجش، رنجه کردن، رنجیدن، پلیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذی
تصویر اذی
((اَ یّ))
مرد بسیار رنجیده، مرد بسیار متأذی شونده، مرد بسیار رنجاننده، بسیار آزار رساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذی
تصویر بذی
((بَ))
بی شرم، شوخی کن، ناسزاگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه و طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذی
تصویر آذی
خیزابه، کوهه
فرهنگ واژه فارسی سره