زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است، برای مثال نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی۵ - ۷۶۵) مربوط به دره مثلاً کبک دری
زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است، برای مِثال نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی۵ - ۷۶۵) مربوط به دره مثلاً کبک دری
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مِثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
آب مرد شوش شسر، راه آب راه آب تالابه آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود. آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود
آب مرد شوش شسر، راه آب راه آب تالابه آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود. آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود
کذا: محال باشد سیری نمودن از نعمت کذی بریدن از خدمت تو نیز محال 0 (عنصری) یا کذی و کذی 0 چنین و چنان: گفتش ای ابله کذی و کذی ای ترا جهل سال و ماه غذی 0 (حدیقه)، فلان و فلان
کذا: محال باشد سیری نمودن از نعمت کذی بریدن از خدمت تو نیز محال 0 (عنصری) یا کذی و کذی 0 چنین و چنان: گفتش ای ابله کذی و کذی ای ترا جهل سال و ماه غذی 0 (حدیقه)، فلان و فلان