جدول جو
جدول جو

معنی اذی

اذی((اَ ذا))
آزار، رنج، خس و خاشاک، رنجش، رنجه کردن، رنجیدن، پلیدی
تصویری از اذی
تصویر اذی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اذی

اذی

اذی
مرد بسیار رنجیده، مرد بسیار متأذی شونده، مرد بسیار رنجاننده، بسیار آزار رساننده
اذی
فرهنگ فارسی معین

اذی

اذی
رنجش. ستوهی. (دستوراللغه). آزار. رنج. (مهذب الاسماء). چیزیکه آزار دهد. (آنندراج). مکروه. (مهذب الاسماء). آزرده شدن. رنجه شدن. (آنندراج). رنجور شدن. (زوزنی) :
چون ملک تسبیح حق را کن غذا
تا رهی همچون ملایک از اَذی.
مولوی.
لغت نامه دهخدا

اذی

اذی
مرد بسیار رنجنده. مرد بسیار متأذی شونده. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

اذی

اذی
اَذ. آنکه بالطبع قرار نگیرد در جائی بی آنکه او را دردی یا مرضی باشد. (منتهی الارب). حیوانی که بیک جا قرار نگیرد از شوخی: بعیرٌ اَذ. مؤنث: اَذیه: ناقهٌ اذیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اخی

اخی
برادرم برادر من نامی که جوانمردان و ایباران (عیاران) بر یکدیگر می نهادند برادر من، نامی است که فتیان (جوانمردان) هم طریقتان و هم مسلکان خود را بدان مخاطب میداشتند و میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار