- دده
- دد، جانور درنده مانند شیر، پلنگ و گرگ
برای مثال که گویی که پرورد خواهد تو را / کدامین دده خورد خواهد تو را (نظامی۵ - ۷۷۸)
معنی دده - جستجوی لغت در جدول جو
- دده
- کنیزی که مسئول پرورش و بزرگ کردن اطفال است، دایه
- دده ((دَ دِ))
- جانور درنده، قلندر
- دده ((دَ دَ))
- پرستار کودک که زن باشد، جمع ددگان، دادگان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ردیف، رتبه، سطر
اعطا
آتشگیر
کوچه و بازار
سرگرمی بازی
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
چشم چران، هرزه و ولگرد
آلت دمیدن
فرانسوی پازینه آنچه که از مد افتاده و باب روز نیست از مد افتاده توضیح: پرهیز کردن از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
باریکی، دقت
دفته دفتین
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
مردمک چشم
خون بها
چوب بلند افقی که دو سر آن را بر دو چوب افراشته و عمودی استوار کنند تا پرندگان بر روی آن نشینند
هر یک از استخوانهای پهلو
هر قسمت ده تائی از چیزی
جسم نرم و سیاهرنگ و چرب که از دود نفت میگیرند، از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم بدست میاید، و بمعنی دودمان
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
دسته و صف، رجه
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
مادر پدر، مادر مادر یافتن، درک کردن ساحل دریای مکه