جدول جو
جدول جو

معنی دخین - جستجوی لغت در جدول جو

دخین
(دُ خَ)
کاتب عقبه بن عامر مکنی به ابوالهیثم تابعی و محدث است. بسیاری از تابعین، تنها به یادگیری بسنده نکردند، بلکه به عنوان محدث به نشر سنت نبوی پرداختند. کسانی چون حسن بصری، ابن شهاب زهری و قتاده بن دعامه، از جمله محدثان بزرگی هستند که در عین حال از تابعین نیز محسوب می شوند. این ترکیب منحصر به فرد، به روایت های آنان اعتباری خاص بخشیده است، چرا که مستقیماً از اصحاب حدیث فرا گرفته اند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چخین
تصویر چخین
چرکین، چرک آلود، ریم آلوده، ویژگی زخمی که چرک داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخیل
تصویر دخیل
داخل شده، بیگانه ای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند،
کلمه ای که از زبانی داخل زبان دیگر شود، کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تاسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل،
تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم می توان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیده تر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل
دخیل بستن: بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن
دخیل شدن: پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی، ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدخین
تصویر تدخین
دود کردن، دود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخان
تصویر دخان
چهل و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۹ آیه، دود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفین
تصویر دفین
پنهان شده در زیر خاک، مدفون، زیر خاک رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخین
تصویر یخین
از جنس یخ، کنایه از بی عاطفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخین
تصویر سخین
گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ)
دخنه. آنچه بر آتش افکنند تا بوی خوش دهد. (شعوری ج 1 ص 452). آنچه بر آتش افکنند از عطریات. رجوع به دخنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). دود برآمدن از آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند شدن دود آتش. (اقرب الموارد). تدخّن. (المنجد). دودآگین ساختن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بر وزن پروین، جانوری است آبی و دندان دارد و گردنی دارد باریک و دراز و پیوسته در آبهای شور و ناصاف وتیره میباشد. گویند نابیناست و چشم ندارد و به هندی بوبو میگویندش. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخان
تصویر دخان
دود، نام سوره 44 از قرآن کریم
فرهنگ لغت هوشیار
دو قطعه پارچه را بوسیله سوزن و نخ بهم پیوستن، بوسیله تیر یا نیزه دو چیز را بهم متصل کردن، با تیر یا نیزه درع و زره را ببدن دشمن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجین
تصویر دجین
گولزن ریشخند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داین
تصویر داین
طلبکار، بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدین
تصویر خدین
یار، دوست، صدیق، مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
سخت، ستبر ستبر و سخت، محکم استوار، غلیظ، حلیم بردبار بارزانت رزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخین
تصویر رخین
مهمیز، تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهین
تصویر دهین
چرب شده، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفین
تصویر دفین
نهبیده پنهانشده زیرخاک کرده مدفون، پنهان کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخون
تصویر دخون
بر آمدن دود بلند شدن گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیس
تصویر دخیس
بسیار، زیر خاکی، آگنده، در هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیل
تصویر دخیل
در آینده، در کار کسی مداخله کردن، دوست خاص، پناهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخین
تصویر چخین
چرکین ریم آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدخین
تصویر تدخین
دود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیل
تصویر دخیل
((دَ))
بیگانه ای که وارد قومی شود وبه آنان منتسب شود، کلمه ای که از یک زبان وارد زبان دیگری شود، پناهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفین
تصویر دفین
((دَ))
پنهان شده در زیر خاک، مدفون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخان
تصویر دخان
((دُ))
دود، جمع ادخنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسین
تصویر دسین
((دَ))
دسینه، خم شراب، سرکه و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داین
تصویر داین
((یِ))
وام دهنده، قرض دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چخین
تصویر چخین
((چَ))
چرکین، چرک آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثخین
تصویر ثخین
((ثَ))
ستبر، سخت، محکم، استوار، غلیظ، حلیم، بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدخین
تصویر تدخین
((تَ))
دود کردن، کشیدن سیگار و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
دود کردن، دود کشیدن، سیگار کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد