- دخیل
- در آینده، در کار کسی مداخله کردن، دوست خاص، پناهنده
معنی دخیل - جستجوی لغت در جدول جو
- دخیل
- داخل شده، بیگانه ای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند،
کلمه ای که از زبانی داخل زبان دیگر شود، کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تاسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل،
تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم می توان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیده تر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل
دخیل بستن: بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن
دخیل شدن: پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی، ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
- دخیل ((دَ))
- بیگانه ای که وارد قومی شود وبه آنان منتسب شود، کلمه ای که از یک زبان وارد زبان دیگری شود، پناهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انگارش، پندار، پنداشت
خجکدار، باشه، شاهین
خسیس وممسک
بسیار، زیر خاکی، آگنده، در هم
راهنما، رهبر، رهنمون
لگد کوب لگد مال
چشم تنگ
انگیزه، رهنمون، سبب، فرنود، آوند، نخشه
مکر و حیله را گویند
اروندک شاخه ای از رود دجله، کتران (قطران)
داخل شدن، در آمدن
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
خیال بستن، در خیال آوردن
صفیر و صدائی که در وقت آب خوردن اسبان بگوش رسد، فریاد بانگ و غیره
خسیس، ممسک، لئیم، زفت، سیه کاسه
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخل، شخول
داخل شدن، درآمدن، وارد شدن به جایی یا نزد کسی
آنکه خیال می کند، خیال کننده، کنایه از آنکه تهمت می زند
آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، حجت و برهان، رهبر، راهنما، مرشد
دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد
دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد
دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد
دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد
به خیال آوردن، به کار انداختن خیال، پنداشتن، گمان کردن، پندار، گمان
پنداشته شده و خیال کرده شده
کویک مخ خرما بن درخت خرما: گشته زمین اوبخیل ظب اندرومانده قلیل آورده برروی نخیل اینک کرات اینک رغل. (لامعی. تاریخ ادبیات دکترصفا. ج 393: 2)
درخت خرما، خرمابن
مکر، حیله، فریب، ترب، غدر، دغلی، کلک، تنبل، احتیال، حقّه، گربه شانی، نارو، خاتوله، شید، اشکیل، تزویر، دستان، کید، روغان، شکیل، ستاوه، ترفند، خدعه، گول، نیرنگ، دلام، قلّاشی، چاره، ریو