- دخش
- ابتدا کردن کار باشد
معنی دخش - جستجوی لغت در جدول جو
- دخش
- دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دستلاف، دشتان
تیره و تاریک،برای مثال بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش / مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی - لغت نامه - دخش)
- دخش
- تیره و تاریک
- دخش
- داخل شدن، درآمدن
- دخش ((دَ))
- آغاز، ابتداء، آغاز معامله، دستلاف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوعی لعل که از معادن بدخشان، ناحیه ای در شرق افغانستان، استخراج می شده
بدخش مذاب: کنایه از شراب سرخ، لعل،برای مثال صبح ستاره نمای، خنجر توست اندر آن / گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب (خاقانی - ۴۸)
بدخش مذاب: کنایه از شراب سرخ، لعل،
پیام نویس، گزارشگر، خبرنگار، خبرنویس
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
جرقه، برق
عطا، ابتار
برهان
پهن شدن بر اثر فشار
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
تاریکی
نوعی خیار باریک و دراز
روشنی، تابش، فروغ، تابندگی، شعشعه، پرتو
دمیدن
در اصطلاح عامیانه، شخص سست و بلند قد
تاریکی
عوض کردن
داد و دهش
توزیع
قیمت، بها ارزش نام موبدی پارسی نژاد
شانه، کتف، قسمت بالای پشت، کول آلتی شبیه سر آبپاش که در گرمابه به شیر آب میبندند و در زیر آن بدن خود را شستشو میدهند، شانه و کتف
بخشش و عطا و کرم متحیر و عقل رفته
اسب رستم است، هراسب خوب و تندرو را گویند و بمعنای قوس و قزح
علتی باشد مانند بادنجان که از گلو و گردن مردم برآید و درد نکند
خوف، آشفتگی، ترس
کوره آجر پزی و مخفف داداش
پوست باز کردن، خوردن مانه کاچار (اسباب خانه) پارسی است تلخی تلخ مزگی آنکه بتلخی زند: چای دبش، کامل از جاهلهای دبش است
دهخدا کد خدا، ساده لوح کودن
ارزن
دخمه، مقبره، سردابه که مرده را در آن جای دهند