جدول جو
جدول جو

معنی دخاء - جستجوی لغت در جدول جو

دخاء
(دَخْ خا)
مؤنث ادخ، یعنی سیاه و کدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخاء
تصویر رخاء
باد ملایم که چیزی را تکان ندهد، نسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخان
تصویر دخان
چهل و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۹ آیه، دود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سُ)
گرم شدن و جامۀ گرم پوشیدن. (از منتهی الارب). گرم شدن و حرارت یافتن در مقابل سرما. (از اقرب الموارد). گرم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی). دفاءه. دفوء. و رجوع به دفاءه و دفوء شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جامۀ گرم. (منتهی الارب). آنچه به وی گرم شده آید از لباس و خیمه وبساط ساخته از پشم شتر و یا از صوف. (دهار). هر چه بدان گرم شوند از لباس و غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر بالابرآمده. یقال: ما فی السماء طخاء، ای شی ٔ من سحاب، اندوه که دم باز گیرد از وی. قال ابوعبیده وجدت علی قلبی طخاءً، ای شبه الکرب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
، جوانمردی نمودن. (منتهی الارب). جوانمردی. (آنندراج). جوانمرد شدن. (دهار). راد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخا شود، (اصطلاع عرفان) عبارت است از آنکه انفاق مال و دیگرمتمنیات بر او سهل و آسان بود تا چندانکه باید و چندانکه شاید بمنصب استحقاق برساند. (نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سخاءه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سخاءه شود
لغت نامه دهخدا
(سَخْ خا)
نرمی و سستی. ج، سخاخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اخ، اخوان، اخوه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اخ. آخاء. برادران
لغت نامه دهخدا
(عَ پَ)
مؤاخاه. اخاوت. اخوّت. وخاء. برادری. برادری کردن با کسی. با هم برادری گرفتن، نشانه های تازیانه
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا)
نام موضعی است. یاقوت آن را بنقل از کتاب جمهره آورده ولی معلوم نکرده است که محل آن در کجاست در ’منتهی الارب’ و ’متن اللغه’ بدون تعیین محل آمده است. شاید این کلمه همان ’خدا’ باشد
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
جمع واژۀ بدیخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به بدیخ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دعا. واحد ادعیه. (از اقرب الموارد). خواهانی بسوی خدا. (ناظم الاطباء). خدای خوانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، أدعیه. (ناظم الاطباء)، در عرف علما کلمه ای است انشائی دلالت کننده بر طلب با اظهار خضوع، و آنرا سؤال نیز گویند. و اما اینکه گویند دعا طلب فعل است با اظهار پستی و خضوع، مراد از طلب در این مورد سخنی است که دال بر طلب باشد، و اطلاق طلب بر کلام نیز آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به دعا شود: و ما دعاء الکافرین اًلا فی ضلال. (قرآن 14/13 و 50/40) ، و دعای کافران نیست جز در گمراهی. عسی ألاأکون بدعاء ربی شقیاً. (قرآن 48/19) ، شاید به دعای پروردگارم، نگون بخت نباشم. ربنا و تقبل دعاء ربنا اغفر لی و لوالدی ّ و للمؤمنین یوم یقوم الحساب. (قرآن 40/14- 41) ، پروردگارا دعای مرا بپذیر ومرا و والدینم را و مؤمنان را در روز قائم شدن حساب بیامرز. و یدع الانسان بالشر دعأه بالخیر و کان الانسان عجولاً. (قرآن 11/17) ، انسان شر را درخواست می کند مثل درخواست کردنش خیر را، و انسان شتابزده است.
- دعاء عریض، دعای بسیار. (از منتهی الارب) : و اًذا أنعمنا علی الانسان أعرض و نآ بجانبه و اًذا مسه الشر فذودعاء عریض. (قرآن 51/41) ، و هرگاه بر انسان نعمت روا داریم روی بگرداند و جانبش را دورکشد، و چون بدی او را رسد پس صاحب دعایی پهن و بسیار شود.
- سمیع الدعاء، شنوندۀ دعا: قال رب هب لی من لدنک ذریه طیبه اًنک سمیع الدعاء. (قرآن 38/3) ، گفت (زکریا) ای پروردگار من فرزندی پاکیزه از نزدت مرا ببخش که تو شنوندۀ دعایی. الحمد ﷲ الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق اًن ربی لسمیع الدعاء. (قرآن 39/14) ، سپاس خدای را که در بزرگسالی اسماعیل و اسحاق را به من ارزانی داشت که پروردگار من شنوندۀ دعا است
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اسپ سپیدروی. مؤنث اشدخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
جمع واژۀ مدیخ. رجوع به مدیخ شود
لغت نامه دهخدا
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباء
تصویر دباء
کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخاء
تصویر اخاء
برادری، دوستی، همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیاء
تصویر دخیاء
شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
فرهنگ لغت هوشیار
زیرکی وجودت فکر، عقل، هوشیاری، هوشمندی، جودت رای، بزیرکی تصرف کردن، زیرکی هوشمندی، جودت رای
فرهنگ لغت هوشیار
وسعت عیش، فراوانی رزق، زندگانی راحت، فراخی زندگی فراخزیست، نرمی نرم شدن، باد نرم بزانه (نسیم) فراخی روزی فراوانی نعمت آسانی زندگانی. باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخان
تصویر دخان
دود، نام سوره 44 از قرآن کریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخاء
تصویر لخاء
دارودان، شامکچکان (شامک قطره)
فرهنگ لغت هوشیار
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخاس
تصویر دخاس
زره ریز باف، شمار بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخاء
تصویر سخاء
((سَ))
بخشش، کرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
((رَ))
فراوانی نعمت، فراخ شدن زندگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
((رُ))
باد نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاء
تصویر دهاء
((دَ))
زیرکی، هوشمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماء
تصویر دماء
((دِ))
جمع دم، خون ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخال
تصویر دخال
((دَ خّ))
کسی که در کارها دخل وتصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخان
تصویر دخان
((دُ))
دود، جمع ادخنه
فرهنگ فارسی معین