- دحیه
- سردار سپاه سپهدار، فراخ کننده گستراننده کپی ماده (کپی بوزینه)
معنی دحیه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دانستن دریافتن به ترفند
پرونده، کارنما، دیوان
سرگشته زن
سنگ نگاشته ها، بت، تندیس، پیوکک اروسک، پیکره یونانی تازی گشته مرغابی سیاه
زن بیمار تباه شکم
فرومایه پست
زنی که بچه کسی دیگری را شیر دهد
کازه شکارگر کومه، تاریکی، کبتک (بچه زنبور عسل)
دور، چشم کم سو
مونث صحی، بهداری (اداره) : صحیه مدارس
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد، پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند، قابله
محاسن، ریش
آهنگ (قصد)، آماج
((یِ))
فرهنگ فارسی معین
شیردهنده، پرستار کودک، قابله، دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
خون بها
مار، افعی
روستا، ده، قریه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل مار، حیه الحوّا
مؤنث واژۀ حیّ، زنده
مؤنث واژۀ حیّ، زنده
مالی که ضارب یا قاتل باید به شخص آسیب دیده یا وارث او بدهد، خون بها