جدول جو
جدول جو

معنی دحیه - جستجوی لغت در جدول جو

دحیه(دِ یَ)
سردار لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دحیه(دَ یَ)
بوزنۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دحیه
سردار سپاه سپهدار، فراخ کننده گستراننده کپی ماده (کپی بوزینه)
تصویری از دحیه
تصویر دحیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لحیه
تصویر لحیه
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایه
تصویر دایه
زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد، پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند، قابله
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جای رحل از پشت اشتر. دای. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ عی یَ)
تأنیث دعی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دعی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حی یَ)
راسبیه. محدثه است. (منتهی الارب) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صِحْ ح ی یَ)
بهداری (اداره). رجوع به بهداری شود
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
طحیه من السحاب، ابر پاره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ یَ)
لغتی است در دعوه. (از منتهی الارب). رجوع به دعوه شود
لغت نامه دهخدا
(دَقْ یَ)
نعت مؤنث است از دقی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دقایا. (اقرب الموارد). دقوی ̍. رجوع به دقی و دقوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حی یَ / یِ)
تحیت. تحیه. سلام و تعظیم و تواضع. (ناظم الاطباء) :
محمد ابن اسماعیل کاهلی
چو همنامان به تحمید و تحیه.
سوزنی.
رجوع به تحیت و تحیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَغْ یَ)
خوی بد. (منتهی الارب). دعارت. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغوه. و رجوع به دغوه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وی یَ)
زن بسیار تباه شکم از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ وی یَ)
بیابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرمان سواران مجاهد و خصوصاً مجاهدین جنگ صلیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ وی یَ)
ارض دویه، زمین بسیار مرض ناموافق مزاج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَحْ یَ / فَ حی یَ)
آشامیدنی تنک، یا عام است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
غیاث الدین، از اولاد واحفاد جوجی خان پسر ارشد چنگیزخان از خانان دشت قبچاق. رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ حی یَ)
جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ. ادحی. ادحوّه، قبیله ایست
لغت نامه دهخدا
(تَ حی یَ)
بنت سلیمان. محدثه است. (منتهی الارب) (قاموس الاعلام ترکی). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
محاسن، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیه
تصویر صحیه
مونث صحی، بهداری (اداره) : صحیه مدارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیق
تصویر دحیق
دور، چشم کم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجیه
تصویر دجیه
کازه شکارگر کومه، تاریکی، کبتک (بچه زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایه
تصویر دایه
زنی که بچه کسی دیگری را شیر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیه
تصویر دنیه
فرومایه پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویه
تصویر دویه
زن بیمار تباه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ نگاشته ها، بت، تندیس، پیوکک اروسک، پیکره یونانی تازی گشته مرغابی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیه
تصویر دلیه
سرگشته زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیه
تصویر دسیه
پرونده، کارنما، دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریه
تصویر دریه
دانستن دریافتن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیه
تصویر نحیه
آهنگ (قصد)، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
((لِ یَ یا یِ))
ریش، محاسن، جمع لحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایه
تصویر دایه
((یِ))
شیردهنده، پرستار کودک، قابله، دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد
فرهنگ فارسی معین