جدول جو
جدول جو

معنی دحسمان - جستجوی لغت در جدول جو

دحسمان
(دُ سُ)
مرد گندم گون فربه گرداندام، و انه لدحسمان الامر، بدرستی که او فسادکننده در کارست. (منتهی الارب). دحسم. دحسمانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلستان
تصویر دلستان
(دخترانه)
دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسمان
تصویر ارسمان
(پسرانه)
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
خاندان، خانواده، خانمان، تبار، قبیله، دوده، دودخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک به هم که جزء یک بخش باشد، قسمتی از بخش، بخش نیز قسمت کوچکی از شهر و شامل چند دهستان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزمان
تصویر درزمان
رشته ای که برای دوختن چیزی به سوزن بکشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزمان
تصویر دوزمان
رشته ای که به سوزن بکشند برای دوختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان
تصویر داستان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبستان
تصویر دبستان
مدرسۀ ابتدایی، آموزشگاه برای نوآموزان
فرهنگ فارسی عمید
(دُ سُ نی ی)
مرد گندم گون فربه گرداندام. (منتهی الارب). دحسم. دحسمان
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دحمسان. سیاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ مُ)
رجل دحمسان، مرد گندم گون درشت فربه. (منتهی الارب). دحمس. دحسمانی، احمق. (منتهی الارب) ، دحسان. (مهذب الاسماء). سیاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ)
سیاه. (نسخۀ خطی مهذب الاسماء کتاب خانه مؤلف). رجوع به دحسان و دحمسان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن طغاه بن نوشروان بن بهرام چوبین است. مستوفی گوید: وی پدر سامان خدا میباشد که او پدر خاندان سامانیان بوده است. ولیکن گردیزی این نام را حامتان (خامتا) بن نوش بن طمغاسب بنی شاول بن بهرام چوبین نوشته است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 386)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
عبدالرحمن بن عمرو ملقب به دحمان الاشقر از موالی لیث بن عبدمناه دانای به خنیاگری و از ظرفاء مغنیان مشهور عهد مهدی و هادی خلفاء عباسی است و در زمان هارون درگذشته است. از سعید خنیاگری آموخت و نبوغ یافت و به خلیفه مهدی پیوست. او را در اغانی آوازها است. مردی نیکوصلاح و بسیارنماز بود. از گفته های اوست: ’از خنیاگری باطلی شبیه تر به حق ندیدم’. وفات وی به سال 165 هجری قمری بوده است. (اعلام زرکلی ج 2 ص 502). رجوع به عبدالرحمن ج 1 ص 308 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژیسمان
تصویر ژیسمان
فرانسوی بستر زبانزد زمین شناسی، توده کانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفسمان
تصویر آفسمان
فرانسوی نشست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلستان
تصویر دلستان
دلربا، رباینده دل، دلبر، دلبند، معشوق، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
سلاله، نسل، طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک هم که جزو یک بخش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
نخ تابیده از چند نخ مانند طناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبستان
تصویر دبستان
مدرسه، کتاب، مکتب خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبستان
تصویر دبستان
((دَ بِ))
مدرسه ابتدایی، آموزشگاه نوآموزان که بالاتر از کودکستان و پایین تر از دبیرستان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستان
تصویر داستان
سرگذشت، قصه، حکایت، مشهور، زبانزد خاص و عام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
طناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستان
تصویر دوستان
رفیقان، رفقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرسمان
تصویر پرسمان
مسئله، موضوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفسمان
تصویر آفسمان
نشست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدمان
تصویر دیدمان
تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره
لاشه های چوب که به طور عمودی در فاصله ی تیرها در ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی