جدول جو
جدول جو

معنی دحج - جستجوی لغت در جدول جو

دحج
(تَعْ)
کشیدن کسی را بر روی زمین، گردآمدن با زن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درج
تصویر درج
نگاشتن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا روزنامه، در نوردیدن، پیچیدن چیزی در چیز دیگر، آنچه در آن چیزی نوشته شده، نامه، نوشته، طومار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنج
تصویر دنج
ویژگی جای امن و امان و خالی از اغیار، جای خلوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درج
تصویر درج
جعبۀ کوچکی که در آن جواهر و زینت آلات زنانه یا عطر و چیزهای خوش بو بگذارند، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داج
تصویر داج
تاریک، شب بسیار تاریک، برای مثال نیست بازی ز شیر بردن تاج / تا چه شب بازی آورد شب داج (نظامی۴ - ۵۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
آنچه برآمده باشد از زمین مانند حرّه (یعنی زمین سنگلاخ سوخته). دحجبان. (از منتهی الارب). ما علا من الارض کالحره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ جُ)
آنچه برآمده باشد از زمین مانند حره. دحجاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحم
تصویر دحم
بیخ، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان ابرو، زدن لت، چشم زدن، پناه بردن گوشه خانه کنج خانه، خانه چشم چشمخانه، مغاک در زمین، پلان، دره کنار آژیخ کیخ (قی چشم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحج
تصویر سحج
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحس
تصویر دحس
دردی که ناخن ازو بیفتد، تباه کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحش
تصویر دحش
داخل کردن، در کاری در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحص
تصویر دحص
کاویدن، خاک انگیختن خاک بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحل
تصویر دحل
بیشه شیر، آب انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحض
تصویر دحض
جای لغزان، کاویدن به پای، بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحو
تصویر دحو
گستردن، گسترانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحج
تصویر ذحج
خراشیدن، جا به جا کردن، دور افکندن، جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج
تصویر درج
آنچه در آن نوشته شود، نامه، نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحر
تصویر دحر
راندن دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمج
تصویر دمج
موی تافته دوست همنشین یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعج
تصویر دعج
سیاه چشم و گشاده چشم گردیدن، سیاه چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلج
تصویر دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنج
تصویر دنج
جای امن و خالی از اغیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوج
تصویر دوج
پیشیاری زاوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
تیز نگریستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داج
تصویر داج
تاریکی شب، سیاهی شب باربر، نوکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبج
تصویر دبج
نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
((حَ))
کجاوه، هودج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داج
تصویر داج
تاریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درج
تصویر درج
((دَ رْ))
نامه، طومار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درج
تصویر درج
((دَ رَ))
جمع درجه، نردبان ها، پایه ها، مقام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درج
تصویر درج
((دَ رْ))
گنجاندن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا هر نوشته دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درج
تصویر درج
((دُ رْ))
صندوقچه، جعبه ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنج
تصویر دنج
((دِ))
جای خلوت و آرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعج
تصویر دعج
((دَ))
سیاه چشمی
فرهنگ فارسی معین