- دحاب
- گای گاییدن
معنی دحاب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع درب، پارسی تازی گشته درها دروازه ها
مزاح کننده، شوخی کنند
چهار پایان، حیوانات بارکش
جمع رحبه، خاک های خوب، گستره خانه ها، درگاه ها میانسراها دیگ فراخ فراخ گشاد سرزمین وسیع و پر گیاه، ساحت خانه، وسط سرای جمع رحاب رحبات
جمع دیه، کدوها، خنورها آوند های سفالین، زمین های هموار، ریگ های رخ، توده های ریگ ظرف چرمین یا فلزی که در آن روغن و مانند آن ریزند، صراحی کوچک شیشه کوچک، اثاثه لوازم. یا دبه باروت کیسه ای که از پوست یا محفظه ای چوبین یا فلزی که در آن باروت کنند. یا دبه و زنبیل (در) افزودن خرج کسی زیاد شدن، یا دبه در زیر پای شتر افکندن، مرتکب امری خطیر شدن، بر سر پر خاش آوردن فتنه انگیختن
از ریشه پارسی داخولگر کسی که با داهول یا داخول شکار کند باز ایستادن سر باز زدن
برون زهدانی بیرون آمدن زهدان پس از زایمان از بیماری های دامی
جمع دحوض، جاهای لغزان
ابری بارنده
قحبه ها، زن بدکاره ها، روسپی ها، جمع واژۀ قحبه
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غیم، غین، غمام، غمامه، میغ
رحبه ها، زمینهای فراخ و پر گیاه، ساحت خانه ها، میان سراها، فراخی میان خانه ها، جمع واژۀ رحبه
جمع صاحب، یاران همنشینان جمع صاحب همنشینان، اصحاب پیغمبر ص. توضیح جمع این کلمه در فارسی صحابان است: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی (بستنی) یکدیگر راست راه
سرفه اسپ
تانگ، اتومبیل جنگی، مجازاً غلام باره
شوخی کننده، لاغ گوی، شوخ
دابه ها، حیواناتی که روی زمین راه بروند که بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق می شود، جمع واژۀ دابه
صاحب ها، مالک ها، ملازم ها، معاشرها، یاران و دوستان، هم صحبت ها، جمع واژۀ صاحب
گناه بزه تیر لغز
خو، عادت، رسم، شان خزنده، دیوار خز از پرندگان، سه انگشتی گونه ای کپی خوی، کار، شیوه عادت خوی شان
شان، خوی، عادت