جدول جو
جدول جو

معنی دجیج - جستجوی لغت در جدول جو

دجیج
(تَعَیْ یی)
نرم رفتن بر زمین. دججان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دجیج
خزش
تصویری از دجیج
تصویر دجیج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضجیج
تصویر ضجیج
ناله و فریاد کردن از ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دجاج
تصویر دجاج
ماکیان، مرغ خانگی
فرهنگ فارسی عمید
(دُ یَ)
کازۀ صیاد. (منتهی الارب). کمینگاه شکارگر. خانه صیاد. (مهذب الاسماء) ، تاریکی. (منتهی الارب). تاریکی شب، از کمان باندازۀ دو انگشت. من القوس اصبعین توضع فی طرف السیر الذی یعلق به القوس. ج، دجی. (از منتهی الارب) ، جای گوژانگبین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زُ جَ)
منزلی است حاجیان را در راه بصره و مکه نزدیک سواج. و این کلمه علم منقول است از زجیج مصغر زج. در شعر زیر از عدی بن رقاع نام این منزل را با حاء (مهمله) خواندم:
اطربت ام رفعت لعینک غدوه
بین المکیمن و الزجیح حمول.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
برداشتن آواز را و بانگ کردن. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به عجج شود
لغت نامه دهخدا
(دِبْ بی)
کس: ما فی الدار دبیج، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب). ما بالدار دبی. (منتهی الارب). ما بالدار دبیج، ای احد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ دِ دِ)
ماکیان. مرغ خانگی. ج، دجج. ماکیان و خروس را نیز گویند. (غیاث). رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 69 شود.
- دجاج الارض، ابیا. ماکیان کوهی نوک دراز. (از دزی ج 1 ص 424).
- دجاج بری، غرغر. قرقاول. (ناظم الاطباء).
- دجاج قرنبیط، قرقاول. (ناظم الاطباء).
- دجاج هندی، بوقلمون. (ناظم الاطباء).
- ذوالدجاج، لقب شاعری است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دجاجه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
دریج نخعی، مکنی به ابوالمثنی است و حارث بن حصیره از او روایت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نام جد شعیب بن احمد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زبانۀ آتش. (منتهی الارب). بانگ آتش.
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ)
ابن ثابت مکنی به ابوالغصن تابعی است. و ’جحی’ اوست و گفته اند غیر اوست. (منتهی الارب). تابعی در ادبیات تاریخی و اسلامی به کسی اطلاق می شود که در زمان پس از پیامبر اسلام می زیسته، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها در زمینه دین، فقه، حدیث و اخلاق تعلیم دیده است. بسیاری از مراجع دینی و فقهای اولیه اسلام از تابعین بودند. نقل روایت های آنان در منابع معتبر اسلامی باعث شده است که پژوهشگران با دقت زیاد زندگی و علم این افراد را بررسی کنند.
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ)
قطران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ)
رودی که از زردکوه بختیاری و بگفتۀ یاقوت از سرزمین اصفهان سرچشمه میگیرد و از شوشتر و اهواز می گذرد و مصبش دریای فارس است نزدیک عبادان. بگفتۀ حمزه نام آن دیلدا کودک بوده است به معنی دجلۀ صغیر و به دجیل معرب شده. (معجم البلدان). این رود را به مناسبت آنکه از شوشتر (تستر) می گذرد ’دجیل تستر’ نامیده اند و هم بمناسبت گذشتنش از اهواز ’دجیل اهواز’ نام گرفته است. رجوع به هر یک از این دو ترکیب در ذیل همین لغت شود. مرحوم کسروی در بارۀ دجیل می نویسد که در زمانهای پیشین دجیل نام شتیت یا چهاردانگه بوده است یعنی شاخۀ بزرگتر رود کارون که از برابر شهر شوشتر انقسام می پذیرد و شاخۀ دیگر که گرگر یا دودانگه یا مسرقان باشد کوچکتر از شتیت است. (از تاریخ پانصد سالۀ خوزستان).
- دجیل اهواز، دجیل تستر: شبیب خارجی در سال 76 هجری قمری با سلاح تمام و برگستوان در دجیل اهواز به آب افتاد و غرق شد. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص 304). رجوع به معجم البلدان ذیل دجیل شود.
- دجیل تستر،: آب دجیل تستر از کوه زرده و دیگر جبال لر برمی خیزد و بعد از سی وچند فرسنگ به تستر می رسد و چون قریب المسافه است هنوز سرد می باشد و هاضم تمام و در زبر تستر بر آن آب شاپور ذوالاکتاف شادروانی ساخته است و آبرا مثالثه کرده و بگرد تستر درآورده چهار دانگ در ممر اول در غربی شهر روان است و دو دانگ در ممر مجدد شرقی شهر جاری است و در حدود لشکر هر دو با هم پیوسته با آب دزفول وکرخه به شطالعرب می ریزد. طول این رود هشتاد فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 195 و 215)
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ)
یوم دجیل، للحجاج. علی اهل العراق. از وقایع و جنگهای حجاج بن یوسف ثقفی است با مردم عراق. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تاریک: لیله دجوج، مظلمه. (معجم البلدان ذیل دجوج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ریگزاریست متصل به علم السعد که دو کوهند از دومه بر یک روزه راه و خودریگ به دو روزه راه امتداد دارد و بحدود تیماء است و بگفتۀ غوری در بلاد کلب واقعست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِرْری)
طنبور یا چیزی است مانند طنبور که نواخته می شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طنبور
لغت نامه دهخدا
(زُ جَ)
مصغر زج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه، شهرستان سنندج، در 34هزارگزی شمال پاوه یک هزارگزی شمال رود خانه سیروان. کوهستانی و سردسیر است و 1072تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر میوه، غلات و شغل اهالی مکاری، گیوه و شال بافی است. راه آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن قاسم. (شیخ...) معروف به وحید. او راست: منهج الاطباء و شفاءالاحباء در طب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حجت گوی، جمع واژۀ حاج. (منتهی الارب). حج کنندگان. حج گزاران: سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود. (گلستان).
- متوکلاً علی زاد الحجیج، بی زاد و توشه در سفر حج.
، مردی که غور زخم وی بمیل آزموده شده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جی)
ممالۀ حجاج:
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را
سهل باشد خون خوری حجیج را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ابرناک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ابرناک گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، پوشانیدن سلاح. (تاج المصادر بیهقی). بپوشانیدن به سلاح. (زوزنی). مسلح ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پوشیدن سلاح. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجیج
تصویر هجیج
دره گود، زمین دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجیج
تصویر ضجیج
داد و فریاد ناله، بیم، نا خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجیج
تصویر شجیج
شکسته سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجاج
تصویر دجاج
مرغ خانگی، ماکیان و خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجیل
تصویر دجیل
اروندک شاخه ای از رود دجله، کتران (قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجین
تصویر دجین
گولزن ریشخند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجیه
تصویر دجیه
کازه شکارگر کومه، تاریکی، کبتک (بچه زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجیج
تصویر تدجیج
ابر ناکی ابرناک شدن آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجاج
تصویر دجاج
((دُ یا دَ))
ماکیان، مرغ خانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجیج
تصویر حجیج
((حَ))
جمع حاج
فرهنگ فارسی معین